نقدي بر مجموعه ي كلاه قرمزي و پسر خاله – ۱۳۹۰
فاطمه اختصاري
اگر چه «كلاه قرمزي» هنوز همان پسري است كه وقتي بچه بودم آرزو داشتم با من عروسي كند اما حالا من ديگر آن دختر كوچك نيستم كه عصرها ميخ تلويزيون مي شد و به هيچ چيزي غير از ديدن و شنيدن فكر نمي كرد. حالا من تحليل مي كنم!
مجموعه ي كلاه قرمزي بعد از سالها، امسال عيد از تلويزيون پخش شد. اما آيا در رقابت با برنامه ي «فتيله» يا « مرد 2هزار چهره» ؟
احتمالاً اين مجموعه با آن تايم پخش، در پي پيدا كردن هر دو قشر مخاطب كودك و بزرگسال بوده. كودكاني كه براي اولين بار كلاه قرمزي را در يك مجموعه ي غير سينمايي مي بينند و بزرگترهايي كه به دنبال خاطراتشان در كلاه قرمزي و پسرخاله مي گردند. مطمئنا واكنش اين دو قشر متفاوت بوده است. و به جرات مي توانم بگويم كودك هاي امروزي به اندازه ي من مطمئن نيستند كه كلاه قرمزي واقعا! زنده است! واقعاً با پسر خاله به مدرسه مي رود و واقعاً شكلات دوست دارد!
و شايد اين مساله به اين خاطر است كه ايرج طهماسب و حميد جبلي هم اين مجموعه را برپايه ي پيش فرض هاي قبلي تماشاچيانشان به نمايش گذاشته اند و مخاطبان بزرگسال برايشان اهميت بيشتري داشته است و از بازيگران مهمان نيز اين رويكرد پيداست. مهمان هايي مثل ابراهيم حاتمي كيا، آتيلا پسياني و … كه جذابيتشان بيشتر براي بزرگترهاست.
از طرف ديگر بسياري از متن هاي مجموعه براي بچه ها نوشته شده بود و روي صحبت «آقاي مجري» هم مثل قديم با بچه هابود.(شكلات زياد نخوريد- زود بخوابيد- مشق هايتان را سر وقت بنويسيد و…)
دقيقاً همان پيام هاي اخلاقي سالهاي پيش. گاهي حتي نقشي كه براي ارائه ي اين پيامها توسط پسر خاله يا كلاه قرمزي ايفا مي شد تكراري بود ولي شايد اين موضوع فقط براي من ِ منتقد كه نقش هاي سابق پسر خاله و كلاه قرمزي را از حفظم اين گونه است.
در واقع ايرج طهماسب سعي كرده بود هر دو قشر مخاطب را راضي نگه دارد. اما آيا موفق شده بود؟ او بين خطي قرار داشت كه يك طرفش نوستالژي مخاطب بزرگسال و يك طرفش برقراري ارتباطي تازه با مخاطب خردسال بود و نتيجه ي اين تركيب مخاطب و سليقه ي متفاوت آنها، شده بود يك «شترگاوپلنگ» كه نه شتر بود نه گاو و نه پلنگ!
از اتفاقات جديد اين مجموعه حضور «پسرعمه زا» با شخصيتي تيپيك بود كه با همان چند تكه كلامش سوپراستار مخاطب خردسال و بعضاً بزرگسال قرار گرفت.
تيپي كه براي او ساخته شده بود كاملاً درخورو مناسب چهره اش بود اما شخصيتش از نظر سني شكل نگرفته و سيّال بود. به طوري كه گاهي به عنوان يك بچه تلقي مي شد و گاهي جواني كه مي خواهد گواهي نامه ي رانندگي بگيرد و يا تنها سفر مي كند.
اتفاق ديگر حضور گاه گاه «گيگيلي» بود. بچه اي كه مثل همان سالهاي قديم اسلوموشن محض است اما اين بار با يك پارادوكس عجيب! يعني علاقه ي مفرطش به بازي هاي كامپيوتري كه شديداً با اين نوع شخصيت تضاد دارد. در واقع اولين شرط بازي هاي كامپيوتري يا گيم هاي دستي داشتن سرعت عمل است . احتمالاً ايرج طهماسب مي خواسته كهنگي و بي ارتباطي جمله هاي پسرخاله (نفت بيگيرم) را در اين زمانه با آوردن يك سرويس روزمره از دنياي مدرن يعني همان بازي هاي كامپيوتري به شكل ناشيانه اي جبران كند. و از طرفي با يك پيام اخلاقي مد روز، با مخاطب كودكش ارتباط برقرار كند.
و اما كلاه قرمزي. واقعاً نمي توانم از اين بازيگر بد بنويسم. او مثل آرتيست هايي است كه حتي فيلمنامه هاي ضعيف و افتضاح را خوب بازي مي كنند. شايد همه ي متن هاي اين مجموعه اش ايده هاي بكري نداشتند اما انصافاً اودر اين مجموعه هم چند سكانس به ياد ماندني را ايفاي نقش كرد. مثل نقش خانم حامله اي كه ويار سمنو داشت يا نقش خانم دكتر.
نكته ي قابل تحسين ديگرعدم تغيير صداي حميد جبلي (يعني كلاه قرمزي و پسر خاله) بود. شايد «زمان» مثل كلاه قرمزي و پسر خاله، براي حميد جبلي هم «خطّي» نيست.
و البته عدم تغيير رفتار آقاي مجري با بچه ها. رفتاري كه مثل «خاله شادونه» يا ديگر مجري هاي برنامه هاي كودكان هميشه تشويقي و مهربانانه نيست و گاهي تندي ها و اخم هاي واقعي و شيريني دارد.
اگرچه پخش اين مجموعه در ايام عيد اتفاق خوشايندي بود اما شايد اگر شخصيت ها با تغييراتي خيلي جزئي كمي امروزي تر مي شدند وشايد اگر مثل سالهاي قبل مجموعه به عنوان يك برنامه ي ثابت در مدت طولاني تري پخش مي شد باز هم مي شد مثل همان سالها عكس كلاه قرمزي و پسرخاله و حتي پسرعمه زا جان در رقابت با «باربي» روي كيف ها و جامدادي ها و دفترهاي بچه ها قرار گيرد!
دیدگاهتان را بنویسید