چشاش…

صداش با شب و تنهاییام هماهنگه

روو چارپایه که می‌ایستم دلم تنگه

چشاشو بسته به یادم که شعر بنویسه

روو چارپایه که می‌ایستم چشام خیسه

یه عشقِ اونورِ آبه که دور افتاده

به من، به اینهمه غربت، یه عمره دل داده

صداش از تلفن داغ می‌کنه تنمو

می‌بوسه زخمای کلّ مسیر رفتنمو

چشاش روشنه تا توو شبِ سیاه برم

یه پل زدم که بشه روی آب راه برم

جلوی موجای سرکش توی گلوم سدّه

چکار کنم که دلم تنگ، بیشتر از حدّه

یه خوابِ نصفه منو هل می‌ده توی خوابش

چشاش قاطیِ دلتنگیه، پر از خواهش

شبا با فکرای دیوونه می‌زنه به سرم

روو شونه‌هام دو تا باله تا بشه بپرم

چی شد که یک‌شبه دل داده شد به قصه‌ی من

کلاغی‌ام که به خونه‌ش نمی‌رسه اصلا

به یادش الکلو ریختم توو کاسه‌ی سرم و

شبیه یه چمدون تکیه داده به درم و

به یادش ابرا رو خوردم که مه بشن چشمام

جلوی پاش بیفتم، یه جاده‌ی ترم و…

چشاش مستیِ از حد گذشته‌ی خودمه

چشاش شمعای روشن، شبِ تولدمه

گره زدم خودمو تا طناب محکم شه

باید بمیره یکیمون که فاصله کم شه

فاطمه اختصاری

Photo: Panos Kokkinias


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *