با تشکر از «حافظ» ، «محمد حسینی مقدم» ، «ماتئی ویسنی یک» ، «هدی قریشی شهری» و «منوچهری دامغانی» برای حضور در این شعر
.
سلام کردم و کردی سلام را دادم
و مانده خاطره ی آن سلام در یادم
سلام بودم و از هر سلام رد شدی و
سلام داشتی و به سلام افتادم
سلام ِ خورده شده با سلام جر خورده
سلام ِ حوصله ی خودندار ِ بربادم
سلام فتحه به «سین» و سلام ساکن «میم»
سلام ِ «لام» شکسته، سلام خردادم
سلامدرد گرفته سلام های سرم
سلام می ریزد از سلام ِ ابعادم
.
زبان دچار غمی بود و سعی می کردم
که خسته از کلماتش به هیچ برگردم
.
به های های تو هاهای های هاییدم
به بای بای تو بابای بای باییدم
به جای جاکشی و جانماز آبکشی
به جایگاه تو از جای گاه جاییدم
غزل مغازله می خواست، عشق یک طرفه!
به جاش ریدم و خار زبانو گاییدم
گره به کار فرو بسته ات فرو شده بود
گره ز کار فرو بسته ها گشاییدم
مرا جدا بکنید و کنید و نید… ولی
به هیچ جا بروانید و هی بیاییدم
.
زبان دچار غمی بود و سعی می کردم
که خسته از کلماتش به هیچ برگردم
.
کنون که بر کف گل جام باده ی صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
ببر ز خلق و ز عنقا قیاس کار بگیر
که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر
چه وقت مدرسه و بحث کشف کشّاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که هی پسر! زن همسایه مان عجب داف است
به درد شعر تو را حکم نیست، خوش در کن
که هر چه فاطمه می کرد عین الطاف است
.
زبان دچار غمی بود و سعی می کردم
که خسته از کلماتش به هیچ برگردم
.
The spirits of madness they just sit and lampoon
Chrysalis of witness which is in the cocoon
The birds are exhausted the birds are all bored
To study the fetus of a killed afternoon
Hello and good morning hello and good night
The endless talks are reaching to a lagoon
The world is wasted for being such a naive
Heroes would be back but alas not so soon
There are too much to say and little to think of
The Language is useless for talking to full moon
.
زبان دچار غمی بود و سعی می کردم
که خسته از کلماتش به هیچ برگردم
.
جواب هیچ کسی جز سکوت چیزی نیست
سکوت چیز بدی نیست چیز تیزی نیست
جواب خاموشی چیست؟ اینکه هر شب، تو
چراغ خواب ِ جدا مانده از پریزی! نیست؟
سکوت یک حشره لابه لای هر کلمه
حشر زده ست ولی فصل تخم ریزی نیست
به روده های درازت سکوت چسبیده
به نای و حلق و زبان، حرفی از مریضی نیست
خزیده است و خز آورده است باد خزان
و وقت آنکه به سوراخ ها بخیزی نیست
.
زبان دچار غمی بود و سعی می کردم
که خسته از کلماتش به هیچ برگردم
.
به من دوباره بگو «آ» بگو! همان جوری
که خواستی که بگویی که عاشقاً دوری!
به من بگو «آ» انگار دوستم داری
ولی به ماندن ِ در این اتاق مجبوری
به من بگو «آ» انگار خسته ای از من
و از تمامی افعال خیس دستوری
به من بگو «آ» انگار تنگ بوده دلت
که گریه هم می کردی اگرچه مغروری
به من دوباره بگو «آ» دوباره «آ آ آ»
دوباره «آ آ آ آ» دوباره «آ آ آ»
.
زبان دچار غمی بود و سعی می کردم
که خسته از کلماتش به هیچ برگردم
.
فاطمه اختصاری
دیدگاهتان را بنویسید