«گل گفت که هنگامه ی مرغان سحر چیست؟
این انجمن آراسته بالای شجر چیست؟
این زیر و زبر چیست؟
پایان نظر چیست؟
خار گل تر چیست؟
تو کیستی و من کی ام این صحبت ما چیست؟
بر شاخ من این طایرک نغمه سرا چیست؟
مقصود نوا چیست؟
مطلوب صبا چیست؟
این کهنه سرا چیست؟»
گفتم همه هیچ است در این خواب کسی نیست
بیهوده در این دُوری و فریادرسی نیست
پیشی و پسی نیست
حتّی قفسی نیست
دیگر نفسی نیست
جز مردنمان حادثه ی خوب تری نیست
از نقطه ی نورانی فردا اثری نیست
در قصّه پری! نیست
اصلاً خبری نیست
جز دربه دری نیست
مقصود من و پرسش تو یکسره پوچ است
پایانِ رهِ رفته به بن بستیِ کوچه ست
غم مثل کلوچه ست!
دستان تو نوچ است!!!
چشمان تو لوچ است؟!
نه! کج شده هر راست در این همزنِ اسقاط
دنیا شده مثل وسط خالی دونات
له زیر دوتا پات
من ماتم و تو مات
در جمله ی ابیات
حیرت زده ام از تو و این جزء گرایی
تأویل پذیری زبان، چند صدایی
این چون و چرایی
هم شیوه ی مایی!
اصلا تو کجایی؟!
از باغ برو ریشه ی خود را بکن از خاک
از لفظ قلم حرف زدن، «شعر طربناک»
از «پیرهن چاک»
از «دیده ی ناپاک»
بس کن همه را…
fuck
فاطمه اختصاری
از کتاب «یک بحث فمنیستی قبل از پختن سیب زمینی ها»
Photo: Evgenia Arbugaeva
دیدگاهتان را بنویسید