خوبی؟ دلم گرفته! چرا ساکتی عزیز؟

خوبی؟ دلم گرفته! چرا ساکتی عزیز؟

دلبستگیِ پنجره‌ها را به‌هم بریز

با حرف‌هات زلزله باش و عذاب کن

دیوارِ استخوانیِ من را خراب کن

زل می‌زنم به سقف که زل می‌زند به من

بغضیم هر دو، منتظرِ منفجر شدن

در پشت در مواظبِ راهِ فرارهام

مثل طناب بسته به دار و ندارهام

از ترسِ شب به پنجره ناخن کشیدنم

سرمای مرگ، تیر کشیده‌ست در تنم

سیگار می‌کشم که فراموش باشم و

مثل چراغ‌خواب تو خاموش باشم و

چیزی بگو! چه ساکتی از ابتدای حرف

اما خطوط رابطه وصلند زیر برف

کوچه روانی است به بن‌بست می‌خورد

خسته‌ست از ادامه‌ی این راه می‌برد

با تیرهای برق در افکار خودکشی‌ست

دنبالِ یک جواب که راهِ فرار چیست؟

دنیای مستطیل به اضلاع قبرها

یک عمر انتخاب شدن بین جبرها

در پشت در که منتظری وا شود به چی؟

دستِ کمک رسانِ کسی لای ابرها!!

باران گرفته تا که بشوید خیال را

این فعلِ دوست داشتنی ِ محال را

دستی گره زده‌ست طنابِ مرا به دار

دستی که از کبوترِ من چیده بال را

دلداری‌ام بده همه‌ی خواب‌ها بد است

خورشید هم برای طلوعش مردد است

هااااا کن مرا که آب شود برف‌هایمان

گل کرده است در سر ما حرف‌هایمان

تا لِنگ ظهر خوابم و از عصر خسته‌ام

با دست و پای خود به تن ِ تخت بسته‌ام

تا ترک اعتیاد به این زندگی کنم

باقی ِ عمر توی زمین زندگی کنم

بی‌صبر مثل زلزله‌ای قبلِ آمدن

فکرِ خرابیِ همه چی! خانه یا بدن!

شهرِ خراب قصه‌ای از شهرزاد بود

در گوش‌های پنجره هوهوی باد بود

آزادی گره زده در دست‌بندها

سنگی که خرد شد ته دل، اعتماد بود

زنجیر‌های قفل به هم باز و کم شدند

در جاده‌های گیج، مسافر زیاد بود

من از هزار و یک کلمه می‌نوشتمت

قرمز شده‌ست صفحه که خون در مداد بود

چیزی بگو چه ساکتی از ابتدای چت!

تصویر مات پنجره، روشن، بدون خط

دنیای بی تفاوتِ آن سوی سیم‌ها

برگشتنم به خاطره‌ای از قدیم‌ها

گریه، سکوت، خوردن ِ بغض و نفس… نفس

پیغام‌هام که نرسیده به هیچ کس!

فاطمه اختصاری


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *