۱
تسبیح زرد پاره شد و ریخت روی فرش
گفتم طلاق! زندگی ام روی آب بود
زن، اولین زنم، زن من! ناخدای من!
بر روی تختمان بغل بچّه خواب بود
۲
گفتم طلاق!… و تلفن زد به دکترش
فنجان قهوه را سر و ته کرد روی میز
تقویم را ورق زد و چیزی نوشت و بست
انگار هیچ چیز مهم نیست، هیچ چیز
گفتم تمام شد! بغلم کرد، گریه کرد
تب کرد، داغ شد، هذیان گفت، فحش داد
دنبال سایه ام همه جا راه آمد و
پیچید توی زندگی ام با صدای باد
۳
گفتم طلاق! خسته تر از چشم هام بود
تنها سؤال کرد که «امشب کنارمی؟»
گفتم ببخش اینهمه بد را که بوده ام
تو خانه ی پناه! تو راه فرارمی!
تسبیح پاره را کف دستش گذاشتم
بوسید دانه دانه ی زرد عقیق را
عکسی گرفت از خودش و من کنار هم
خاموش کرد توی گلویش دو جیغ را
بوسیدمش برای خداحافظی شدن
بوسیدمش شبیه شب خونی زفاف
آتش گرفت، پر زد و از من عقب کشید
بی عین و شین نشست سر ِ نقطه های قاف
■
بی بغض و گریه، هر سه زنم توی محضرند
با سه شناسنامه ی خط خورده توی دست
می خواستم عوض کنم این راه رفته را
می خواستم تمام شود هر چه بود و هست
فاطمه اختصاری
دیدگاهتان را بنویسید