نوشته ی مسعود بهنود، چاپ اول ۱۳۸۱
کتاب خانوم، دومین کتاب از تریلوژی مسعود بهنود است. کتابی ۶۴۰ صفحه ای که در زیر عنوان تیترش اصرار می کند «این یک قصه است، باورش کنید».
«خانوم» به سه کتاب که درواقع می توانند سه فصل از کتاب باشند تقسیم شده است. کتاب اول با زاویه دید نویسنده، پیش زمینه ای برای ورود به قصه ی اصلی فراهم می کند. کتاب دوم از زبان شخصیتی به نام خانوم است که در اولین صفحات پنج، شش ساله و در صفحات آخر شصت و خورده ای ساله است. خانوم، نوهی دختری مظفرالدین شاه است و به همراه مادری دلسوز، پدری مستبد و عیاش و خاله ای روشنفکر زندگی می کند.
خانوم، یک کتاب تاریخی نیست. اما از این جهت که حوادثی مانند قیام مشروطه، خلع محمدعلی شاه و احمدشاه از سلطنت، فروپاشی امپراطوری روسیه و عثمانی، شروع حکومت پهلوی، جنگ جهانی، اشغال فرانسه توسط آلمان، انقلاب اسلامی و درنهایت حمله ی تروریستی به برج های دوقلوی امریکا در این کتاب اتفاق می افتد و بر زندگی شخصیت اول رمان تاثیر مستقیم می گذارد، می تواند در زمره ی رمان های تاریخی قرار بگیرد. از آنجایی که همه ی ما تا حدودی با این حوادث تاریخی آشنا هستیم، و کتاب از حوادث واقعی استفاده می کند، در لحظاتی برای مخاطب سخت است که کتاب را به عنوان یک قصه باور کند. شاید اصرار نویسنده بر روی جلد کتاب هم به همین دلیل باشد. او بسیار خوب از دل حوادث تاریخی، قصه ای بیرون کشیده است.
از طرفی مسعود بهنود به گفته ی خودش مانند مادربزرگی نشسته و گفته و گفته و قصه بافته است. به همان شیوه ی قصه نویسی کلاسیک از نقطه ی آ شروع کرده و بعد از ۶۰۰ صفحه به نقطه ی ب رسیده است. از تکنیک خاصی استفاده نکرده و اصراری بر نوآوری در داستان نویسی نداشته است. در قسمت هایی در توضیح فضا و حوادث بیش از اندازه وقت گذاشته و گاهی هم چندین سال از زندگی شخصیت اول را در یکی دو جمله خلاصه کرده است. و تمام اینها بیشتر از اینکه در تعامل با محتوا باشد، در تعامل با پیش بردن قصهای طولانی و جای دادن تمام حوادث تاریخی گلدرشت در نوشتار است.
به علت نوع داستان گویی، مخاطب آنچنان به شخصیت خانوم نزدیک نمی شود. خانوم زیاد سعی نمی کند به احوالات درونی خود بپردازد. اگر هم گاهی از غم و غصهی خود می گوید، آنقدر آن را تکرار می کند (مثلا ناراحتی از دوری مادر و غم خاله) که دیگر جذابیتی برای مخاطب ندارد. کشش این داستان به این بلندی تنها بر عهده ی حوادث تاریخی است. گاهی سعی شده با پیشگویی هایی که قبل از اتفاق نوشته می شوند، مخاطب کنجکاو شود. مثلا در روز عروسی شخص الف از اینکه او در آینده سیاهبخت خواهد شد خبر می دهد و مخاطب را در انتظار چگونگی این سیاهبختی می گذارد. اما خود این روش -که در قصه گویی فولکلور مرسوم است- جذابیت و کشش را کمرنگ خواهد کرد.
نکته ی بعدی درباره ی شخصیتپردازی است. زمان و بستر این کتاب، روایتگر زندگی درباری، حرمسراها، استبداد مردان و تاریخی است که علاوه بر تبعیض طبقاتی، تبعیض جنسیتی نیز در جریان بوده است. زنان کتاب و مخصوصا شخصیت های اصلی، همگی زنانی هستند که سعی می کنند از این خط بیرون بزنند و قدرتمند و قهرمان باشند. آنها اغلب شخصیت های سفیدی دارند و اگر رگه هایی از ضعف در آنها دیده شود، تاثیر مستقیم مردسالاری پنداشته می شود. در مقابل این زنان، شخصیت تماماً سیاه مردان زورگو و دیوصفت قرار دارد. از میان کل مردانی که در کتاب حضور دارند، تنها یک خواجه، یک کشیش، پسری که پس از تولد می میرد و به طور استثنا یک شوهر خارجی از محبت کامل شخصیت اول برخوردارند. درواقع نقدی که بر این مجموعه می توان وارد کرد، کمرنگ بودن یا عدم وجود شخصیت های خاکستری در داستان است. که آن هم با توضیح خود مسعود بهنود که این نوشتار یک قصهگویی سنتی است توجیه خواهد شد.
خواندن کتاب را به علاقمندان رمانهای کلاسیک و تاریخی پیشنهاد می کنم.
من علاقمند کتاب های تاریخی نیستم. از طرفی آدم کم صبری هستم و روی هر چیزی نمی توانم طولانیمدت تمرکز داشته باشم. درنتیجه به سختی سراغ کتاب های قطور می روم. اما وقتی کتاب، هدیه ای ارزشمند باشد که کلی راه از ایران آمده است، آنهم از طرف آدمی که برایم بی نهایت ارزشمند است، روی چشمم می گذارمش.
فاطمه اختصاری
#ستون_معرفی_فیلم_و_کتاب_فاطمه
دیدگاهتان را بنویسید