چارلی کافمن را بیشتر با فیلمنامههایی که نوشته است میشناسند. او نویسندهی فیلمهای خوبی مثل «تابش ابدی بر یک ذهن پاک» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind)، «جان مالکویچ بودن» (Being John Malkovich)، «انطباق» (Adaptation)، «اعترافات یک ذهن خطرناک» (Confessions of a Dangerous Mind)، «آنومالیزا» (Anomalisa)، «سینکداکی، نیویورک» (Synecdoche, New York) و فیلم و سریالهای دیگری است. در دو فیلم آخر یعنی آنومالیزا و سینکدوچه، نیویورک وی کارگردان اثر نیز بوده است. هر دو این فیلمها را دیدهام و اگر از فیلمهای غیرکلاسیک و متفاوت نیز لذت میبرید، توصیه میکنم حتما ببینید.
.
«نیویورک، جزء به کل» (Synecdoche, New York)
این فیلم، اولین کارگردانی کافمن است.
عنوان فیلم یک بازی (اجرا) در اسکِنِکتادی (Schenectady) شهری در شرق نیویورک که فیلمهای زیادی در آن ساخته شده است. و مفهوم synecdoche، همان مَجاز در ادبیات فارسی است. (شکلی از بیان که در آن یک اصطلاح برای بخشی از چیزی به کل آن چیز اشاره دارد و یا برعکس. مثلا در عنوان «غزل پستمدرن» غزل به کل قوالب موزون اشاره دارد.)
.
⚠️(خطر لوث شدن فیلم)⚠️
.
داستان فیلم دربارهی یک کارگردان تئاتر معروف به نام کادن (با بازی فیلپس سیمور هافمن) است که در زندگی شخصی و خانوادگیاش دچار مشکلاتی ست. او پس از موفقیت در اجرای تئاتر «مرگ فروشنده» فلوشیپی دریافت میکند و با پول آن اقدام به تولید یک پروژهی بسیار بزرگ میکند. او یک انبار بزرگ در منطقهی تئاتری منهتن میگیرد و به بازیگران میگوید، زندگی خود را بازی کنند. او به عنوان کارگردان تئاتر آنها را هدایت میکند و درواقع انگار که تمام اینها تمرینی است برای اجرا، اما اجرایی وجود ندارد. بازیگران هر روز و هر روز اتفاقات زندگی خود را بازی میکنند. در این میان کادن به دنبال پیدا کردن شخصی برای نقش خودش هم هست و به این ترتیب ماجرای فیلم سالهای سال به طول میانجامد. درست مثل خود زندگی.
فیلم پر از جزئیات است. آنقدر نکته دارد که باید واقعا با دید دقیق نگاه کنید تا متوجه همهی آن نکات شوید و این نشان میدهد کارگردان، که نویسنده هم هست، روی همه چیز به خوبی فکر کرده است و همه چیز را مثل پازل در کنار هم چیده است.
مثلا کتابهایی که شخصیت منشی هر بار دستش است و میخواند. شاید در نگاه اول اصلا به عنوان کتابش توجهی نکنید، چون نه نقشی در روایت ایفا میکند و نه دوربین روی آن فوکوس میکند…
در کل فیلم کادن به مرگ اشاره میکند. و بعضی اتفاقات فیلم بیانگر فساد و مرگ و این ایده هستند که هر کسی همزمان که زنده است، مرده است.
فیلم به نوعی بازی در بازی است. مثل یک توالی بی نهایت. انگار تصویر یک نقاشی را داخل آن نقاشی بگذارید. انگار بین دو آینه بایستید. کار کافمن به جمله ای از شکسپیر اشاره دارد که می گوید تمام صحنه های جهان و همه ی مردان و زنان صرفا بازیگرند.
هزل (منشی دفتر کادن) خانه ای می خرد که قسمت هایی از آن در حال سوختن است. او می گوید «این خونه رو دوست دارم، می خرمش، ولی واقعا نگرانم توی آتیش بمیرم» مشاور املاک می گوید «تصمیم بزرگیه که ترجیح میدی چطوری بمیری»
کادن، همان طور که گفتم انبارهای بزرگی را برای تئاترش ایجاد کرده و درواقع شهر نیویورک را دوباره ساخته است. همسر او، ادل، نیز هنرمند است اما نقش های مینیاتوری می سازد. او در مقیاس هایی بسیار بسیار کوچک نقاشی می کشد و دنیایش را می سازد.
فیلم را باید ببینید و به جزییاتش دقت کنید تا بتوانید به اندازه ی کافی لذت ببرید.
دیدگاهتان را بنویسید