به کارگردانی Uberto Pasolini
محصول سال ۲۰۱۳ می باشد. (دقت کنید که چند فیلم دیگر با این اسم ساخته شده اند.)
فیلم درباره ی مردی است (Eddie Marsan) که زندگی اش را وقف کارش کرده است. کارش هم پیدا کردن خانواده ی افرادی ست که در تنهایی خود مرده اند و عملا کسی را ندارند. او اگر دوست و آشنایی را برایشان پیدا کند، آنها را به مراسم تشییع جنازه دعوت می کند، و اگر نه، خودش به همراه کشیش، مراسم مفصلی برای مرده می گیرد.
اما اگر بخواهم ساده بگویم فیلم نگاهی روانشناختی به پدیده ی «مرگ» و «تنهایی» دارد.
قاب های ثابت فیلمبرداری، تصحیح رنگ متمایل به آبی/خاکستری، کم دیالوگ بودن، زندگی تکراری و با دیسیپلین کارمند، همه و همه در خدمت فضای سرد و مرگآلود فیلمند.
شاید فکر کنید: اوه عجب فیلم خسته کننده ای!
من که از فیلم های ریتم کند خوشم نمی آید، حس نکردم که این فیلم خسته کننده است. اتفاقا دوستش داشتم.
بازیِ نقش کارمند، تغییری که آهسته در زندگی اش اتفاق می افتاد و در جزییاتی مثل نوشیدن یک لیوان شکلاتداغ دیده میشد، ارتباطات جدید و امید (یا بهتر بگویم هدفی که در زندگی اش به وجود آمده بود)، همگی فیلم را از ورطه ی عادی بودن نجات می داد. شاید دیدگاهی که من نسبت به «مرگ» دارم، با دیدگاه حاکم بر فیلم متفاوت باشد، اما همین نگاه آغشته به تنهایی و امید، چنان من را تحت تاثیر قرار داده بود، که دقایقی طولانی با فیلم گریه کردم.
دیدنش را پیشنهاد می کنم.
فاطمه اختصاری
#ستون_معرفی_فیلم_و_کتاب_فاطمه #سمفکف
دیدگاهتان را بنویسید