سه گانه انتقام
به کارگردانی چان ووک پارک Park Chan-wook
فیلم اول: همدردی با آقای انتقام ـ محصول سال ۲۰۰۲
فیلم دوم: پسر پیر (با ترجمه دیگر رفیق قدیمی) ـ محصول سال ۲۰۰۳
فیلم سوم: بانوی انتقام ـ محصول سال ۲۰۰۵
شاید بررسی هر سه فیلم در یک نوشتار سریع و شتاب زده کار درستی نباشد. اما چرا این سه فیلم در یک مجموعه قرار گرفته اند؟ موضوع هر سه فیلم انتقام است.
روایت فیلم اول درباره ی پسر کر و لالی است که برای تهیه هزینه درمان خواهرش بچه دزدی می کند و ماجرا جوری پیش می رود که نهایتا همه ی افراد حاضر در فیلم در خرده روایت های خود شروع به انتقام گیری از فرد دیگری می کنند.
در فیلم دوم مرد میانسالی توسط اشخاصی ناشناس دزدیده می شود و ۱۵ سال در یک اتاق زندانی و نگهداری می شود، بدون اینکه هیچ کسی را ببیند و بداند چرا آنجاست. بعد که آزاد می شود در پی یافتن آنهایی ست که او را به این روز انداخته اند و به این صورت دخترش را از او جدا کرده اند.
داستان فیلم سوم درباره ی زنی زیباست که بعد از آزادی از زندان، به دنبال مردی که باعث زندانی شدنش بوده می گردد تا انتقام سیزده سال زندان و رنجش را از او بگیرد و در این مسیر افرادی نیز با او همراه می شوند.
در هر سه فیلم به موضوع بچه دزدی پرداخته شده است و حتی دیالوگ های مشابهی را می بینیم که «دو جور بچه دزد داریم، بچه دزد خوب و بد. بچه دزدای خوب بچه رو به والدینش بر می گردونن اما بچه دزدای بد…»
به نظر من چان ووک پارک در هر سه فیلم خوب عمل کرده است اما روند رو به پیشرفتش نیز فیلم به فیلم، قابل توجه است. به صورتی که در فیلم اول، همدردی با آقای انتقام، فیلم خلاقیت های بصری و سینمایی کمتری دارد و تنها با استفاده از تدوین موازی، فرمی به فیلم داده است. فیلم پر از دیالوگ ها و تصاویر شعاری است، قاب بندی های بسیار سینمایی و زیبا اما کلاسیک و کلیشه ای داریم و منطق فیلمنامه ای گاهی دچار مشکل می شود.
اما در فیلم بانوی انتقام ما شاهد بازی های رفت و برگشت زمانی، استفاده از فلاش بک ها یا بازی هایی مثل زیرنویس دادن تصاویر برای معرفی کوتاه نقش های فرعی، تکنیک های تدوین خلاقانه و قاب ها و تصحیح رنگ های خوب هستیم.
اما هر سه فیلم دارای صحنه هایی هستند که بار تراژیک و درام آن بسیار مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد و البته هر سه حاوی صحنه های خشونت عریان هستند که این باعث می شود دیدنش را به همه پیشنهاد نکنم.
در هر سه فیلم از نمادگرایی های بسیار خوبی استفاده شده است. مخصوصا در دو فیلم بانوی انتقام و رفیق قدیمی. هر اتفاق، هر لباس، رنگ، لحظه اشاره به چیزی فراتر دارد و درواقع می شود گفت به لحظه لحظه ی فیلم فکر شده است.
در این فیلم ها با تصاویر و اتفاقات ساده و روزمره، رنج های انسانی، مرزهای اخلاقیات، احساسات و بی تفاوتی انسان ها به وقایع نشان داده می شود.
برای مثال در فیلم آقای انتقام در یک سکانس خواهر در بک گراند تصویر به خاطر درد کلیه اش درحال ضجه و ناله و مشت کوبیدن به زمین است. پسر رو به دوربین بدون هیچ احساسی در حال نودل خوردن است، زیرا او کر و لال است و هیچ صدایی را نمی شنود. و پسرهای همسایه ی دیوار به دیوار با تصور اینکه صدای زن، صدای ناله های شهوانی هنگام سکس است، درحال خودارضایی هستند.
در فیلم رفیق قدیمی نیز می شود سویه هایی از مساله ی عقده ی ادیپ را به شکلی متفاوت مشاهده کرد. (برای لو نرفتن فیلم چیزی از آن تعریف نمی کنم).
نکته ی قابل توجه برای من در هر سه فیلم این بود که با وجود اینهمه روایت و اتفاق و خون و خشونت و… فیلم با تصاویر نمادگرا در نهایت نشان می دهد که انتقام پوچ است.
برای مثال بانوی انتقام اسلحه ای می خرد که خصوصیتش شلیک کردن از فاصله ی نزدیک به هدف است. برای اینکه در لحظه ی شلیک بشود ضربان قلب طرف را شنید. و درواقع این راهی ست برای ارضای حس انتقام جویی، و تمام فیلم بر اساس لحظه ی استفاده کردن از این اسلحه پیش می رود. اما وقتی زن از آن استفاده می کند که دیگر قلب مرد نمی تپد.
نکته ها برای گفتن زیادند و فرصت و محدودیت نوشتن بسیار کوتاه و کم. پیشنهاد می کنم اگر دلش را دارید، این سه گانه را ببینید.
فاطمه اختصاری
دیدگاهتان را بنویسید