بررسی سینمای پست مدرن در فیلم هفت روانی
یا
چگونه بگویم دوستش داشتم
Seven Psychopaths
۷ روانی، به کارگردانی مارتین مک دونا، تولید سال ۲۰۱۲.
داستان فیلم دربارهی نویسندهای است که تنها اسم فیلمنامهی خود را میداند: هفت روانی
او به دنبال شخصیتها و داستانهایی میگردد تا بتواند بنویسد و در این راه، دوستانش نیز کمکش خواهند کرد. خشونت، خون و انتقام موضوعهای کلیشهای هستند که با نگاهی متفاوت و تاثیرگذار ، فیلمی عالی را میسازند.
فیلم، تلفیقی از ژانرهای مختلف است. در حالی که یک فیلم جنایی است، کمدی سیاه و درام هم میتواند باشد.
فیلم با تصویری از کوههای هالیوود و آن نوشتهی معروف HOLLYWOOD شروع میشود. در واقع از همان ابتدا، کارگردان به مخاطبهای باهوشش میگوید که شما دارید فیلم میبینید!
یعنی اتفاقاتی که در فیلم ۷روانی میافتد، احتمال دارد تنها قسمتی از متنی باشد که شخصیت نویسندهی فیلمنامه (که در فیلم حضور دارد)، نوشته است.
و در ادامه، حقیقت داستان تبدیل به هالهای از ابهام میشود و ما مطمئن نیستیم چیزی که میبینیم فیلمنامهی اجرا شده است یا واقعیت. در واقع فیلم با جزئیات خود مدام این را یادآوری میکند که این یک فیلم است. اما مخاطب نمیتواند مطمئن باشد که این اتفاقات، در دنیای واقعی هم رخ داده یا نداده است.
برای مثال در مورد یکی از داستانها که با تکرار در فیلم گفته میشود، در تمام مدت ما به داستان بودن آن اطمینان داریم، و بعد در میانهی فیلم کاملا مطمئن میشویم که این داستان واقعا رخ داده است.
علاوه بر آن شخصیت نویسنده، الکلی است. پس چطور میتواند حقیقت را آن طور که واقعا بوده، به تصویر بکشد؟! دو شخصیت دیگری که در نوشتن فیلمنامه دخالت دارند، خودشان روانیاند. و تمام این مسائل باعث خدشه دار کردن حقیقت خواهد شد.
روایت این فیلم غیرخطی است و از تکنیک داستان در داستان استفاده میشود. نویسنده، یا شخصیتهایی که در امر نوشتن فیلمنامه سهیم هستند، در جای جای فیلم شروع به تعریف کردن داستانی متفاوت از خط اصلی فیلم میکنند.
در صحنهی آغازین فیلم، دو گنگستر در حال بحث کردن دربارهی شیوهی کشتن کسی هستند. کاملا مسلح و آمادهی شلیک به شخصی که خواهد آمد. اما دیگر حسابی سرشان گرم حرف زدن است. رویشان به دوربین است و ما در بک گراند میبینیم شخصی نقابدار به آنها نزدیک میشود و بدون یک لحظه تامل هر دو را میکشد. از همین صحنه تا انتهای فیلم شاهد روایت هجوگونهای نسبت به خشونت و قتل هستیم. نگاهی طنزآمیز که اگر منطقی به ماجرا نگاه کنی، هیچ خندهای ندارد.
از اسم فیلم مشخص است که دربارهی ۷ روانی است. آدمهایی که به دلایل مختلف، منطق عقلانی را کنار گذاشتهاند و در این فیلم اختصاصاً، اسلحه به دست گرفتهاند و آدمهایی را که از دید خودشان لایق مردن هستند میکشند. شاید اگر هر ماجرای قتل را به تنهایی بررسی کنید، در لحظاتی به این قاتلها حق بدهید. مثلا در جنگ به تمام قبیلهام تجاوز شده و آنها را کشته، پس لایق حملهی تروریستی است. زن عزیزم را کشته، پس لایق مردن است. سگ عزیزم که برایش میمردم را گم کرده، پس لایق مردن است. گنگستر است و توی عمرش بارها جنایت کرده، پس لایق مردن است. دخترم را به قتل رسانده، پس لایق عذاب کشیدن است. و…
همان طور که میبینید در لحظاتی اخلاقیات نیز مرزبندیهای سفت و سخت خود را از دست میدهد.
علاوه بر تمام ویژگیهایی که در بالا ذکر کردم (حضور مؤلف در متن به عنوان شخصیت، تلفیق ژانرها، نسبی بودن اخلاقیات و عدم قضاوت، روایت غیرخطی و نگاه هجوآمیز)، یک اثر پست مدرن به بینامتنیت نیز توجه دارد. در این فیلم نیز میبینیم که چطور یکی از روانیها در تاریخ به عقب برمیگردد و تعدادی از جنایتکاران معروف و قاتلهای سریالی مشهور را میکشد. خرگوش سفید زودیاک که همیشه توی بغل یکی از شخصیتهاست این مساله را همواره یادآوری میکند. علاوه بر این در سکانسی که روانی شمارهی ۱، پایان بندی داستان را تعریف میکند، ارجاعات زیادی به فیلم های گنگستری و هالیوودی دارد. این بینامتنیت و استفاده از ظرفیتهای متون پیشین، در کنار نگاه هجوآمیزی که وجود دارد از دیگر ویژگیهای سینمای پست مدرن است.
شاید بعضی از منتقدین، کند شدن ریتم را در یک سوم پایانی فیلم، نشانهی ضعف کار بدانند. اما باید توجه داشت که این کند شدن ریتم کاملا آگاهانه و خواستهی خود کارگردان-شخصیت فیلمنامهنویس بوده است. شخصیت نویسنده این نکته را ذکر میکند که شاید بهتر باشد که شخصیتهای فیلمم از اینهمه خشونت دست بردارند، بروند توی بیابان چادر بزنند و فقط با هم دربارهی صلح و زندگی حرف بزنند و دقیقا همین روند در فیلم اجرا میشود. و در انتها، فیلم دارای پایانبندیای تاثیرگذار و موفق است. پایانی تراژیک و عمیق که از رؤیا حرف میزند. رؤیایی برای صلح، اما خونی و سوخته. رؤیایی دربارهی یکی از شخصیتهای روانی فیلم، که توسط یکی دیگر از شخصیتهای روانی فیلم گفته میشود. و اضافه میشود به یکی از پایانبندیهایی که برای فیلمنامهی شخصیت نویسنده، درنظر میگرفتند.
از کارگردان فیلم، مارتین مک دونا، قبلا فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری و تئاتر مرد بالشی به کارگردانی محمد یعقوبی را دیده بودم. هر دو کار به نظرم کارهای متوسط رو به بالایی بودند. البته که مارتین مک دونای نمایشنامهنویس شهرت بسیاری دارد و نمایشنامههایش در سراسر جهان پرطرفدار است. او جایزهی بفتا را برای فیلم سه بیلبورد دریافت کرده و نامزد گلدن گلاب نیز بوده است. اما نکتهی عجیب برای من این بود که فیلم هفت روانی در ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ جایزهای نگرفته است. شاید سلیقهی داوران نزدیکتر است به فیلمهایی با رویکردهای سیاسی مثل آرگو.
هفت روانی، مثل دیگر آثار مک دونا دارای فیلمنامه و قصهای قوی و منسجم است. برای همین هم هست که میتواند من و دیگر مخاطبانی را که چیزی فراتر از سینمای سطحی اما قصهگوی هالیوود و عمیق اما تصویرمحور اروپا از سینما انتظار دارند، اقناع کند. فیلمی که چه از نظر جلوههای بصری و چه از نظر تکنیکهای داستانپردازی پستمدرن حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
دیدگاهتان را بنویسید