مصاحبهی سایت شهرگان، صفحهی قلم زن با فاطمه اختصاری
ساره سکوت – ۴ اکتبر ۲۰۱۸
وقتی از شغلی مانند دندانپزشکی، مهندسی، نجاری، معلمی و .. حرف می زنیم شنونده ناخودآگاه مکانی مثل مطب، اداره، کارگاه، مدرسه و .. را متصور می شود. در این تصویر معمولا تصویری هم از محیط کاری و جو حاکم برآن و همچنین همکاران فرد وجود دارد. اما وقتی به شغل شاعر یا نویسنده فکر می کنیم فضای کاری فرد معمولا تنها خود فرد را در نظر می گیرد. در این تصویر جای همکاران، روابط و ضوابط ، جو حاکم بر روابط همکاران و .. خالی ست. آیا معتقدید که نوشتن در انزوا به تنهایی و به خودی خود برای شاعر یا نویسنده موفق شدن کافی ست؟ اگر نه آیا روابط و ضوابط و شرایط خاصی برای این کار هست؟
من ترجیح میدهم که نویسندگی را در کنار شغلهایی مثل نجاری و دندانپزشکی و… قرار ندهم. زیرا وقتی حرف از شغل می زنیم درواقع داریم به کسب درآمد اشاره میکنیم. اما در ایران و بسیاری از کشورها، شرایط به گونه ای است که شاعر یا نویسنده مجبور است برای گذران زندگی شغلی جز ادبیات داشته باشد. و متاسفانه اگر هم برای نویسندگی، حقوق دریافت کنی (مانند بعضی شاعران و نویسندگان حکومتی ایران) دیگر نمی توانی قلم آزاد خودت را داشته باشی. البته کسب درآمد از هنر به طور بالقوّه امری مثبت است (چه چیز بهتر از آنکه هنرمند، تمامی وقت و انرژی خود را صرف هنر کند و دغدغهی مالی نداشته باشد)، اما در کشورهای غیرآزاد (نظیر ایران) مناسبات خودش را دارد و معمولا ادبیات را به ابزاری ایدئولوژیک در دست حکومتها بدل میکند که بسیار خطرناک است.
در هر صورت حتی اگر به صورت شغل به نویسندگی نگاه نکنیم، باز هم برای نویسنده یا شاعر موفق شدن، تنها در انزوا نوشتن کافی نیست. نویسنده باید از اوضاع جامعهی خود آگاه بوده و تا حدّی با ادبیات سایر ملل نیز آشنا باشد وگرنه میرسد به تکرار خودش. علاوه بر آن برای منتشر کردن آثار احتیاج است که نویسنده با سایر افراد مثل روزنامه نگار، مسئول انتشارات، منتقدین، آهنگساز یا خواننده، برگزارکنندگان مراسم و… در ارتباط باشد که در واقع این گروه، همکاران یک شاعر یا ترانهسرا یا نویسنده را تشکیل میدهند. مطمئنا اگر نویسندهای روابط مناسبی با همکارانش نداشته باشد نمیتواند در دنیای مدرن، صدایش را به گوش مخاطب برساند.
البته که من بیشتر می پسندم که نویسنده خودش شخصا وارد این حوزهها و روابط نشود. برای مثال، من هیچ وقت نمی توانم مثل یک بیزینسمن با ناشر دربارهی حقالزحمهام بحث کنم یا با خوانندهای که میخواهد شعرم را اجرا کند سر قیمت چانه بزنم. خیلی برایم سخت و آزاردهنده است. واقعا ترجیح میدهم یک مدیر برنامه داشته باشم و او این کار را برایم انجام دهد. اما در نبود آن، مجبورم برای رساندن آثارم به دست مخاطب، تمام این کارها را شخصا انجام بدهم. یا از طرفی دیگر ترجیح میدهم بدون داشتن روابط گسترده با روزنامهنگاران و خبرنگاران و دیگر شاعران و نویسندگان، بدون هیچ حاشیه، وقت و انرژیام را معطوف به مطالعه و خلق کنم و اگر هم نقد مثبتی یا معرفی، بر آثارم نوشته میشود یا برای سخنرانی یا شعرخوانی دعوت میشوم به خاطر کیفیت خود اشعار و داستانهایم باشد نه نتورک قوی یا احیانا شهرتم… و البته که متاسفانه حتی در نروژ هم (کشوری که هماکنون ساکن آن هستم) روال کارها بدینگونه نیست و روابط عمومی هنرمند با همکارانش در حوزههای مختلف بسیار مهم است.
از برخی نویسندگان و شاعران زن می شنویم که فضای کاری موجود فضایی مردسالار است که گاه آثار و زحمات زنان را ندیده می گیرد یا جدی نمی شمرد. به نظر شما این چنین شرایطی هست؟
شاید اگر بخواهیم دربارهی فضای کاری کلی حاکم بر جامعه صحبت کنیم، با حرفتان کاملا موافق باشم که البته بحثش مفصل است و اینجا جایش نیست. اما دربارهی نویسندگی، اتفاقا به علت همان دیدگاه مردسالار، در خیلی جاها مطرح میشود که هنر امری زنانه است! (در مقابل علومی مثل ریاضی و مدیریت) و اگر نگاهی به جلسات شعر، نشریات و یا کتاب های چاپ شده بیندازید، نویسندگان و شاعران زن بسیاری را مشاهده میکنید. اما شاید در بررسی جوایز ادبی، زنان کمتری توانستهاند به جوایز ادبی دست پیدا کنند که شاید یکی از عوامل، فضای مردسالار حاکم بر بخش داوری باشد.
اما چیزی که می خواهم بگویم خیلی تلخ است. دقیقا به همان علت که از دیدگاه بخشی از جامعه، نویسندگی امری زنانه است، به نویسندگی به صورت تفنن و سرگرمی زن نگاه می شود و جامعه حاضر نیست زن نویسنده را جدی بگیرد و برایش جایگاه اجتماعی بالا فرض کند. در واقع، تا وقتی که ادبیات، دلمشغولی و سرگرمی زن باشد با آن مخالفت و برخوردی صورت نمیگیرد امّا کافی است که زن بخواهد اولویت زندگیاش را ادبیات بداند و مثل یک شغل رسمی، روزی هشت ساعت فقط و فقط به ادبیات بپردازد و در بقیهی ساعات و روزهای تعطیلی هم اوقاتی را به همکاران، طرفداران، سفرهای کاری (در اینجا جشنوارههای ادبی) و… اختصاص دهد تا سرکوبها آغاز شود. بیجهت نیست که بسیاری از شاعران مطرح ما نظیر پروین، فروغ، سیمین و… در زندگی زناشویی به بنبست رسیدند. البته از دیدگاه من در سال های اخیر، این نوع نگاه و سرکوبها تا حدّ زیادی کمتر شده است.
به عنوان نویسنده می نویسید یا به عنوان یک زن؟ وقتی از شما به عنوان نویسنده یا شاعر نام می برند آیا توجه بیشتر روی زن بودن شماست یا اثر شما؟
من به عنوان یک نویسنده بدون هیچ پیشوند و پسوندی می نویسم و ترجیح می دهم من را فقط به عنوان نویسنده و شاعر بدانند نه همراه با جنس یا جنسیتم. اما گاهی به علت «نویسنده ی زن بودن»، برای مصاحبه یا در جلساتی دعوت می شوم. رسانههایی که می خواهند روی این قضیه تمرکز کنند که زنان هم می توانند جایگاه اجتماعی داشته باشند یا کتاب چاپ کنند و… این رسانهها معمولا در انتخابهایشان برای مصاحبه یا دعوت به برنامه، سلکتیو و با تبعیض مثبت نسبت به زنان عمل میکنند. اما من شخصا از این دوگانهسازی امر مرد/زن فرار می کنم. اگر نانوایی داشته باشم شاید صف تکیها و دوتاییها و بقیه را جدا کنم اما هیچوقت صف زن و مرد را جدا نخواهم کرد. اگر داور جشنواره ای باشم و از میان آثاری که برای نفر اول تا دهم انتخاب کردهام، بعد از انتخاب بفهمم هر ده نفر مرد هستند، حاضر نیستم انتخابم را تغییر بدهم تا زنی را هم وارد برندهها کنم. خیلی وقتها هم به خاطر همین ایدهها که از نظر خودم درست است مورد خشم و نادیده گرفته شدن توسط فمینیستهای رادیکال قرار گرفتهام. اما من حس میکنم که اگر ما به زن به مثابهی یک انسان نگاه کنیم و روی این بخش از ماجرا تاکید کنیم بسیاری از مشکلات و تبعیضها حل میشود تا اینکه بخواهیم به فرایند دودویی زن-مرد (که خود حاصل نگاه مدرن مردسالار است) تن بدهیم و حالا طرف دیگر ماجرا را بگیریم. این از دیدگاه من افتادن در دام مردسالاری است با قیافهی فمینیسم! برای همین هم هست که در خیلی از جاها نتیجهی عکس میدهد. به نظر من فیلمسازی مثل رخشان بنیاعتماد که تصویری انسانی امّا موفق (با تمام موفقیتها و شکستهایش) از زن ارائه میدهد برای جنبش زنان بسیار کارآمدتر و مفیدتر است تا تهمینه میلانی که به جای پرداختن به زن به مثابهی انسان، غرق همان تقابلهای دودویی مرسوم میشود.
در آثارتان چقدر به مسائل زنان پرداختهاید؟ اگر پاسخ شما آری ست ، آیا با آگاهی به این امر به مسائل زنان پرداختهاید و یا به شکل ناخودآگاه پیش آمده؟
بهتر است بگویم که من در آثارم، چه شعر چه داستان، بیشتر به مسائل و دغدغههای انسان مدرن پرداختهام. طبعا نیمی از این جمعیت، زن هستند و از آنجایی که خودم هم زن هستم، شاید آشنایی ام با بعضی مسائلِ مختص زنان بیشتر باشد و طبیعتا اشاره به آن مسائل (نظیر حاملگی و…) در کارهایم پررنگ تر جلوه کند. اما من احساس می کنم پرداختن به مسائل و دغدغههای زنان، بدون درنظر گرفتن مردان امری بیهوده است. روابط اجتماعی پیچیده تر است از این که بخواهی فقط و فقط درباره ی یک جنس صحبت کنی. وقتی که من به روانشناسی و جامعهشناسی عشق، تنفروشی، خشونت و… در زنان میپردازم در بسیاری موارد باید شخصیتهای مرد باورپذیر و فعّالی نیز در اثر خلق کنم و چه بخواهم و چه نخواهم، اثر من به دغدغهها و مسائل مردان نیز خواهد پرداخت.
همانطور که گفتم بخش بیشتری از فعالیت هنریام در حوزهی زنان ناخودآگاه بوده است. اما این را هم نمی شود انکار کرد که گاهی به علت مشکلات گستردهتر و بیشتر زنان نسبت به مردان در جامعهی ایران (به دلایلی نظیر فقر فرهنگی، خلاء قانونی و…) و به علت آشنایی بیشتر و در معرض قرار گرفتن بیشترم با آن (به دلیل شغل ماماییام و همچنین مطالعات و فعالیتهای جامعهشناختیام) ، باعث شده که خودآگاه بیشتر به آن بپردازم. اما این را میتوانم به صراحت بگویم که هیچ وقت خودم را مقید ندانستهام که فقط از جنس زن بنویسم.
شخصیتهای اصلی داستان یا شعر شما اغلب دارای جنسیتاند یا خیر؟ اگر جنسیت دارند آیا بیشتر اوقات زناند؟
در شعرها خیلی نمیشود مطمئن گفت که شخصیت زن است یا مرد. در مواردی با توجه به روایت و حوادث، جنسیت شخصیتها آشکار است اما در بیشتر موارد تنها میشود از روی زبان شناسی و روانشناسیِ انتخاب کلمات، لحن و یا نحو جمله، حدس زد که احتمالا شخصیت زن یا مرد است. با اینهمه فکر میکنم شخصیت زن شعرهایم بیشترند. از آن طرف در داستان برعکس است. برای مثال در مجموعه داستان آخرم به اسم «تبر» (که در دست انتشار است)، از بین ۱۶ داستان، راوی ۸ داستان مرد، راوی ۴ داستان زن و جنسیت راوی ۴ داستان مشخص نیست. کلا برای نوشتن به این فکر می کنم که با طرحی که دارم و توی ذهنم به آن پرداختهام، چه کسی راوی باشد بهتر است. اما در همهی این داستانها حداقل یک شخصیت زن وجود دارد. زیرا همان طور که گفتم از نظر من جامعه و روابط اجتماعی را نمی شود خط کشی کرد و تقلیل داد به یک جنس خاص.
فکر می کنید به عنوان یک زن وظیفه دارید مسائل زنان را در آثارتان به تصویر بکشید؟ اگر پاسخ شما آری ست، فکر می کنید این به تصویر کشیدن به بهبود شرایط زنان در جامعه کمک خواهد کرد؟
من سعی می کنم برای هنرم، وظیفه ای تعیین نکنم. خودم را آزاد می گذارم تا هر کجا که روحم بخواهد، قلمم را ببرد. اما از آنجایی که فکر و ذهنم با مسائل اجتماعی و فلسفی درگیر است، خب طبیعتا دربارهی آن مسائل می نویسم. و از آنجایی که زنان، در بخش بزرگی از مسائل و مشکلات جامعه درگیرند، خودم را موظف به نوشتن از آنها هم می دانم. من با آنهایی که ذهنشان را کانالیزه کردهاند و قلمشان را مختص به یک حوزه یا ایدئولوژی خاص می دانند مخالفم. آنهایی که فقط دربارهی چشم و لب و روابط عاشقانه می نویسند یا آنهایی که به تبلیغ نظرگاه سیاسی خاصی در هنرشان میپردازند یا… درواقع بخش بزرگی از موضوعات را خودآگاه یا ناخودآگاه در ذهنشان حذف کردهاند.
برای یک شاعر یا نویسنده، امری که به بهبود شرایط زنان کمک میکند، آگاهی دادن است. اگر زنی از حقوقش، شرایطش و موقعیتهایی که می تواند در آن قرار بگیرد آگاه شود و این آگاهی منجر به تفکر شود، بهترین نتیجه حاصل می شود. خواندن شعر، داستان و در کل آثاری که در آن زنان در جایگاه برابر مردان قرار دارند، در اجتماع حضور دارند، حق و حقوق خود را می شناسند و… باعث می شود که مخاطب این آینده را برای خود متصور شود و بخواهد این موقعیت را در زندگی شخصی خود پیاده کند.
از طرف دیگر زن نویسنده، اگر قلم به مزد نباشد و متفکر باشد، می تواند الگوی خوبی برای سایر زنان باشد. هر موفقیتی که کسب کند، هر حضوری که در اجتماع داشته باشد و هر صدایی که از او در جامعهی مردسالار به گوش برسد (به شرطی که منطقی و درست باشد) باز کردن راهی است برای سایر زنان.
آیا معتقدید بخش اعظم ادبیات ما ادبیاتی مردانه ست؟ چرا؟
در ادبیات کلاسیک ما، تفکّر مردسالارانه حضور داشته است. تقابل های دودویی یکی از ویژگی های سیستم تفکر مردانه است. برای مثال پرداختن به دوگانه های مرد/زن، خیر/شر و امثال آن در ادبیات کلاسیک. البته من ارزشگذاری نمی کنم که این دیدگاه خوب است یا بد، اما می گویم داشتهایم. از طرف دیگر در ادبیات کلاسیک ما، در بسیاری اوقات، زن سوژهای منفعل بوده است که شاعر برای آن شعر گفته و از چشم و لب و پستانش در عجب بوده است! و یا اینکه ما با شعرهایی طرف بودهایم که کلا زن از آن حذف می شده، یعنی مرد شاعر برای معشوق مرد سروده است. در تعداد اندک شعرهایی که توسط شاعران زن سروده شده نیز، اگرچه شاعر زن بوده، اما راوی، لحن، نگاه و خصوصیاتی مردانه دارد.
در ادبیات مشروطه، زن در شعر حضور می یابد. اما به صورت سوژهای مظلوم که تمام تلاشها برای آزادی و برابری او بوده است. یعنی باز هم زن در جایگاه سوژهی منفعل است. امّا اینبار شاعر به توصیف لب و چشم او نمیپردازد بلکه از جهل و ظلم به او گله میکند و آرزوی برابری و آزادیاش را میکند. زنانی که به عنوان شخصیتهای فعال در تاریخ ادبیات ما دیده میشوند (از گردآفرید، سودابه و… در ادبیات کلاسیک تا به طور مثال، سه تابلو مریم «عشقی» در ادبیات امروز) کمشمار بودهاند و بسیار کم در جایگاه راوی یا شخصیت اصلی قرار گرفتهاند.
پس از مشروطه، کم کم می بینیم که در بعضی آثار ادبی، زن از حالت منفعل خارج شده و کنشهای اجتماعی تاثیرگذار دارد. زنی که در آثار سیمین دانشور، جلال آل احمد، فروغ و… می بینید، زنی است باورپذیر و خاکستری، که مثل هر انسانی خصوصیات خوب و بد خود را در جریان اثر هنری نشان می دهد.
من معتقدم که ادبیات امروز ما مردانه نیست. مهمترین دلیلم هم این است که زنان، در آثار بیشتری با شخصیت انسانی خود حضور دارند. و اگر آثاری هستند که نگاهی سکسیستی به زن دارند، او را پایین تر یا بالاتر از مرد می بینند، به کلیشه های غیرت و ناموس و… اعتقاد دارند و از این دست، این نگاههای مردسالارانه را معطوف به دیدگاه رشدنیافتهی نویسندهی اثر می دانم، نه کلّیت ادبیات کشور. به هر حال البته هنوز هم داریم شاعران حکومتی (و حتی غیرحکومتی) که این گزارههای سکسیستی، اعتقاد شخصی شان است!
و اینکه می گویم ادبیات ما امروزه کمتر مردسالارانه است، نشان دهندهی این نیست که جامعهی ما مردسالار نیست. به هیچ وجه! به نظرم علتش این است که از گذشته تا به امروز، روشنفکران ما اغلب همان نویسندگان و هنرمندان ما بودهاند و طبیعتا افکار و نوشتههایشان جلوتر از جامعهی خود بوده است. البته لزوما داستانها و شعرهایی که در آن مشکلات زنان عنوان شده است، یک اثر فمینیستی یا راهگشای شرایط زنان نیست. بلکه همین که صدای زنان از صداهای خاموش ادبیات تکصدایی ما خارج شده و در آثار هنری شنیده میشود، موفقیتهایی در راستای نیل به برابری است.
اگرچه این را هم باید بگویم که نویسندگان ما چه مرد و چه زن (مانند تمام اقشار جامعه) با تفکر مردسالاری بزرگ شدهاند و هر چقدر هم که تلاش کنند، شاید بارقههایی از آن در آثارشان نمایان شود. اما باز هم تاکید دارم که، بروز این تفکرات به نسبت، خیلی کمتر از گذشته است.
به عنوان یک نویسنده موفق، آیا وقتهایی در گذشتهء شما بوده که با خودتان فکر کنید اگر مرد بودید خیلی راحت تر یا سریعتر رشد می کردید؟ چطور؟
زمانی که نوجوان بودم و نویسندگی را تازه شروع کرده بودم، به این موضوع زیاد فکر می کردم. چون مثلا می خواستم در همایشها، برنامهها، جلسات ادبی و… شرکت کنم و خانواده نگرانی های خود را داشتند. آن زمان فکر می کردم کاش پسر بودم و آن وقت خانواده راحت تر با این مسئله کنار میآمدند. فکر می کنم یکی از اصلیترین مشکلات هنرمندان زن در ایران (مخصوصا در شهرستانها) همین محدودیتها باشد. اما بعد از اینکه مستقل شدم و توانستم به خانوادهام بقبولانم که من یک نویسندهام، دیگر این مشکلات کمتر شد.
موقعیت دیگری که آرزو میکردم مرد بودم، زمانی بود که کتابهایم به علت های مسخره، سانسور می شدند. مثلا اگر شاعر زن دربارهی سیگار کشیدن، تنها یا مستقل زندگی کردن یا هماغوشی بنویسد، نوشتهاش سانسور می شود، اما اگر شاعر مرد باشد در بسیاری از اوقات این اتفاق نمیافتد. این واقعیت است. شاید بعضیها بگویند دارم غلو می کنم. اما دوستان نزدیکم این خاطره را به یاد دارند که من مجموعه ای از شعرهایم را با اسم مستعار یک مرد به ادارهی ارشاد فرستادم و با سانسور خیلی کم، شاید دو سه مورد، مجوز گرفت. بعد همان شعرها را در کتابی با اسم خودم فرستادم و سانسورهای زیادی خورد.
غیر از اینها که گفتم، در دنیای ادبیات، هرگز برایم جنسیتم مهم نبوده است. اما مردهای زیادی را دیدهام که گفتهاند اگر زن بودم خیلی راحت تر یا سریعتر رشد می کردم. شاید به این علت که محیط ادبی ما دارای جوّی مسموم و رقابتی ناسالم است و این مردان فکر می کردهاند با روابط جنسی و پارتیبازی می توانند سریعتر رشد کنند. در صورتی که اتفاقا همین رشدهایی که در گرو روابط جنسی با اساتید و… است ظلم مضاعفی است نسبت به هنرمندان زن. چه آن افراد با استعدادی که به این روابط تن نمیدهند و بایکوت میشوند و چه آنهایی که با تن دادن به روابط، یکشبه مطرح میشوند اما چون پشتوانهی فکری و هنری لازم را ندارند یکشبه نیز فراموش میشوند و فرصت رشد واقعی پیدا نمیکنند.
رمز موفقیت خود را چه می دانید؟
«رمز موفقیت» از دیدگاه من یکی از همان عبارت های کلیشه ای است که شاید در زندگی واقعی وجود خارجی ندارند. انگار که باید یک کد چهار رقمی را بگویم. اما شاید اگر بخواهم در چهار عبارت، مسیر درست (از دیدگاه خودم) را تصویر کنم، باید بگویم: خواندن، تجربه کردن، تمرینِ نوشتن و پشتکار.
تصور کنید با دختر نوجوانی که قصد دارد در آینده نویسنده یا شاعر شود حرف می زنید. پیامتان برای او چیست؟
آینده ای وجود ندارد. باید فکر کند همین الان نویسنده است. زیاد بخواند. هر چه دستش آمد. اول آثاری که بیشتر برایش جذاب است و بعد آثاری که شاید برایش آنقدرها هم جذاب نیست اما خواندنشان ضروری است. و تمرین نوشتن کند. زیاد بنویسد و بیندازد دور. نوجوان های امروز را که می بینم خیلی علاقه دارند خودشان و نوشته شان را نشان بدهند و منتشر کنند و یکشبه ترقی کنند و مشهور بشوند. اگر به نوجوانی بگویم این نوشته خوب است اما بیندازش دور، عصبانی می شود و اگر مستقیم نگوید حتما توی دلش فحشم می دهد. اما به نظرم راهش همین است. باید زیاد نوشت و زیاد دور ریخت. اینکه اجازه بدهیم به خودمان که تجربه کنیم و نترسیم و تجربه های دیگران (همین کتاب های شعر و داستان و تئوری) را بخوانیم و بنویسیم. حالا اگر دختر باشد (چون ذکر کردید دختر نوجوان) باید بیشتر نترسد و بیشتر بجنگد و جرات کند برای در دل ادبیات بودن و سرسختانه مداومت داشتن بر نوشتن و روبروی دنیا ایستادن برای هنر. اگر واقعا عاشق هنر است و میخواهد هنرمند بزرگی شود.
منتشر شده در نشریه ی شهروند و سایت شهرگان
دیدگاهتان را بنویسید