منتشر شده در سال ۱۳۸۹
مصاحبه ای با فاطمه اختصاری پیرامون نوشتن و زندگی
1- خودتان رو معرفی کنید:
- من فاطمه اختصاری متولد 26 خرداد 1365(1986)،کاشمر، یکی از شهرستان های استان خراسان هستم. تنها فرزند یک خانواده ی دو نفره ام و ازدواج هم نکرده ام. لیسانس مامایی را در دانشگاه علوم پزشکی مشهد گذراندم و الان هم مشغول ادامه ی تحصیل در مقطع فوق لیسانس همان رشته در دانشگاه تربیت مدرس تهران هستم.
2-نظرتان راجع به دانشگاه تربیت مدرس چیست؟
- دانشگاه تربیت مدرس از نظر علمی یکی از سطح بالاترین دانشگاههای ایران است. و قبول شدنش هم کمی مشکل. چون تعداد پذیرفته شدگانش (حداقل رشته های مرتبط با پزشکی) بسیار کم هستند و گاهی از تعداد انگشتان یک دست بیشتر نمی شوند. اما از نظر جو فرهنگی، اجتماعی و سیاسی اش خیلی جو بسته ای دارد. عقاید همه یک جانبه هستند. فقط یک گرایش سیاسی حق صحبت دارد. تنها ارگانی که فعالیت می کند بسیج است. دانشجوها هم همیشه سرشان توی لاک تحقیقات خودشان است. و چون این دانشگاه فقط در سطح کارشناسی ارشد و دکترا دانشجو می پذیرد, معمولا سن دانشجوها بالاست و اغلب ازدواج کرده اند و اصلا حوصله ی دخالت در مسایل سیاسی و دردسرهایش را ندارند.انجمن های ادبی هم هیچ کدام فعال نیستند و حتی یک شب شعر مختصر دانشجویی در این دانشگاه به این بزرگی برگزار نمی شود. از نظر اجتماعی هم حتی دانشجوها در تنگنا قرار دارند. جوری که حتی به پوشش های خیلی معمولی خانم ها هم گیر می دهند. در سطح دانشگاه هم همیشه مامورهای حراست با بیسیم هایشان قدم می زنند و آماده ی تذکر دادن هستند. متاسفانه جو این دانشگاه خیلی بسته و دچار خفقان است.
3- از کی شاعر شدید؟ تحت چه شرایطی بیشتر شعر می گویید؟
- راستش من هم مثل اکثر شاعرهای ایرانی از دوران بچگی چیزهایی می نوشتم، این چیزها گاهی قطعات ادبی بودنند که سر صف خوانده می شدند، گاهی انشاهایی بودند که همیشه 20 می گرفتند، گاهی هم بیت هایی بودند که اغلب از نظر وزنی دچار مشکل بودند. دفعات زیادی بودند که همین بیت ها و شعرها را به معلم هایم دادم تا من را راهنمایی کنند. اما هیچ کمکی نکردند. بعد از ورود به دانشگاه (دوره کارشناسی) و شرکت در جلسات شعر آن زمان دانشگاه و البته بعد از آشنایی با استادم دکتر مهدی موسوی و شرکت در کارگاههای ادبی ایشان فهمیدم که نه تنها در شعر استعداد دارم بلکه شعر قسمتی از فاطمه ی اختصاری است که تا حالا بدجور دنبالش می گشته و از آن به بعد شعر و ادبیات شد قسمت بزرگی از زندگی من.
- بعد از این من در هر شرایطی شعر می گویم و خواهم گفت. البته به طور کلی وقتی که مشغله ام زیاد نباشد و دغدغه های فکری و استرسی ام زیاد نباشد و در یک حد معمولی باشد راحت تر می توانم به کار ادبیاتم بپردازم.
4-اسم مستعار ندارید؟
- اسم مستعار(تخلص) ندارم. چون احساس می کنم این فاطمه ی اختصاری است که دارد شعر می نویسد و نه هیچ کس دیگری با هیچ ظاهر و اسم دیگری. این خود خود فاطمه است. در ضمن اینکه در شعر جدید مثل شعرهای کلاسیک اینطور نیست که شاعر همیشه خودش را شعر کند و از حال و روز خودش حرف بزند بلکه من گاهی موقعیت ها و شخصیت هایی خلق می کنم که خود من نیستند. مثلا گاهی شخصیت شعر من زن حامله ایست که می خواهد بچه اش را سقط کند، گاهی راوی شعر من مرد است و زبان مردانه دارد. دیگر برای این نوع شعر داشتن اسم مستعار (تخلص) کار بیهوده ای است.
- و اگر منظورتان از اسم مستعار همان اسم مستعار است یعنی شعرهایم را به نام کس دیگری در جایی ارائه دهم باز هم نه این طور نیست. همان طور که شاهدش بودید من با اسم خودم تمام شعرهایم را در کتابی چاپ کردم.
5- چه سبک شعری را بیشتر دوست دارید؟
- من همه نوع شعر را دوست دارم. و خودم را ملزم به خواندن حتی شعرهای پیشینیانمان می دانم. چون ادبیات حرفه ی من است و باید در این حرفه فرو بروم. اما اگر سلیقه ی خودم را در بخواهید ترجیح می دهم شعری را بخوانم که امروزی باشد، زبانش به زبان امروز نزدیک تر باشد، فضایش مال الان باشد نه صد قرن قبل، ایده هایش بکر باشند نه ایده های دستمالی شده و شعاری. و این ویژگی ها را من در اشعار پست مدرن می بینم. در واقع پست مدرنیسم بیانگر وضعیت زندگی امروز ما و شکل تفکر حالای ماست. و این وضعیت فکری، حتی در شعر، برای من دوست داشتنی تر و نزدیک تر به زندگی من است.
6- نظرتان راجع به شعر نو چیست؟ عده ای معتقد هستند در مقایسه با اشعار حافظ و فردوسی، شعر نو اصلا شعر نیست. چون هیچ اصول و چهار چوبی ندارد.نظرتان چیست؟
- اگر منظورتان از شعر نو شعر آزاد است. خب من با کسانی که معتقدند شعر آزاد در مقایسه با اشعار حافظ و فردوسی اصلا شعر نیست واقعا موافق نیستم. شعر آزاد (یا همان سپید) ظرفیت های خاص خودش را دارد. زبان روانی که بیشتر با مخاطب ارتباط برقرار می کند و فضای ساده تر و نزدیک به حال تری دارد. بازی هایی هم که می شود در این نوع شعر انجام داد کم نیستند. و نمونه های خوبی از شعر آزاد داریم. اما شاید دلیل عدم موافقت بعضی با شعر سپید این است که تعداد شعرهای سپیدی که قابل قبول باشند و در سطح بالا باشند زیاد نیستند و آنهایی هم که هست زیاد در دسترس مخاطب ها نیست و مخاطب شعرهای سپیدی را می خواند که نمی توانند آن شاعرانگی را که انتظار دارد، داشته باشند. گاهی هم این عدم استقبال به خاطر سلیقه ی مخاطب است که شعر موزون را بیشتر می پسندد. در واقع شعر سپید از لحاظ موسیقیایی نسبت به شعر موزون در سطح پایین تری قرار دارد.
7- یک بیت شعر را که خیلی دوست دارید برای ما می خوانید؟
- خب خیلی بیت هایی هست که دوستشان داشته باشم. اصلا نمی توانم از بین اینهمه بیت یکی را انتخاب کنم. اما چیزی که این روزها خیلی روی مغزم تکرار می شود این قسمت از شعر دکتر موسوی است:
مثل یک موش مرده خوشبختم، مثل یک موش مرده غم دارم
توی یک ابر گیج غوطه ورم، ترس ِ از ارتفاع هم دارم
8- دوران بچگی سر چی بیشتر با بقیه دوا می کردید؟
- با بقیه که نه، اما وقتی خیلی خیلی بچه بودم سر لباس پوشیدن دعوا داشتم، هیچ وقت نمی خواستم لباس دامن دار بپوشم، همیشه بلوز و شلوار و کلاه را ترجیح می دادم اما بزرگتر که شدم سر کارهایی که می خواستم انجام بدهم و خانواده موافقت نمی کردند دعوا میشد. مثلا رفتن به جلسات و جشنواره های شعر که اول ها سر رفتن و نرفتن دعواهای عجیبی را پشت سر می گذاشتم ولی اکثرا پیروز می شدم.
9- چه موسیقی بیشتر گوش می دهید؟ کدام خواننده را بیشتر دوست دارید؟ هل رقصیدن هستید؟
- من همه نوعی موسیقی را گوش می دهم. هر موسیقی با یک حال و هوایی از آدم جور در می آید. بعضی وقت ها که غمگینم سیمین غانم و ابی و داریوش و سیاوش قمیشی گوش می دهم. اما کارهای متفاوت را هم دوست دارم.مثلا کارهای آرش سبحانی یا نامجو. حتی یک فایل از آهنگ های دهه ی 50 و 60 ایران دارم که وقتی توی خوابگاه از همه چیز خسته می شویم با بچه ها می گذاریم و می رقصیم.
- موسیقی خارجی هم قبلا که برای کنکور درس می خواندم، خیلی بیشتر گوش می دادم. کارهای لئونارد کوهن را دوست دارم. پینک فلوید و مریلین منسون را هم. و یک فولدر آهنگ فرانسوی هم داشتم که خواننده هایش را نمی شناختم. ولی آهنگ ها را دوست داشتم و دنبال لیریکشان هم می رفتم.
11- ورزش می کنید؟ غیر از ادبیات به چه چیزی علاقه مندید؟
- در مورد ورزش و کارهای دیگر، قبل از اینکه فاطمه ی اختصاری را بشناسم، در واقع قبل از اینکه شعر و ادبیات بشود زندگی من، به خیلی هنر ها و کارها چنگ می زدم.در ورزش تا کمربند قرمز تکواندو رفتم و بعد ولش کردم، نقاشی می کردم، سیاه قلم، رنگ روغن و آبرنگ، اما هیچ وقت یک نقاش واقعی و حرفه ای نشدم، گویندگی رادیو کردم مدتی و بعد برای کنکور کارشناسی همه چیز را ول کردم. الان ورزش خاصی نمی کنم، یعنی وقتش را ندارم. اما بعضی وقتها که دلم تنگ می شود روی صفحه ی کاغذ جلویم طرح هایی را می کشم یا اگر حوصله ای باشد جعبه ی آبرنگم را می آورم و روی همین ورق های معمولی نقاشی می کنم. تازگی ها هم قرار بود گزارشگر یکی از شبکه های رادیویی باشم که البته فعلا درحالت تعلیق است.
13-تا حالا عاشق شده اید؟
- این سوال چقدر بین سوالهای دیگر تنهاست اما بله عاشق شده ام و عاشق هستم و عاشق خواهم بود. می توانید شدت بدجور بودنش را خودتان حدس بزنید.
14- بدترین و بهترین خبری که تا حالا شنیدید چه بوده؟
- شاید باورتان نشود ولی واقعا بهترین خبری که تا حالا شنیده ام را یادم نمی آید چون هیچ وقت خبرها بهترین نبوده اند. همیشه بین بد و بدتر، و بین خوب و بهتر اتفاق صورت می گیرد. می خواستم بگویم بهترین خبر ، خبر مجوز گرفتن کتابم بود، اما دیدم آنقدر سانسور خورده بود که واقعا خیلی هم خوشحال نشدم. شاید بهترین خبر همین قبول شدنم در کارشناسی ارشد و آمدنم به تهران بود. چون خیلی اصرار داشتم که در پایتخت زندگی کنم و تحصیل همیشه راه فرار خوب و منطقی ای است. ولی درمورد بدترین خبر خیلی خبرهای بدترین دارم. نمی خواهم صحبت هایم را به سیاست ربط بدهم و می گویم بدترین خبر، خبر توقیف کتابم و جمع شدن آن از نمایشگاه کتاب امسال بود که البته این خبر هم به نوعی می تواند سیاسی باشد. در واقع در ایران حتی نفس کشیدن هم سیاسی است.
15- جریان آن عکستان که انگشت وسطتان را نشان داده اید چیست؟
- از هر طرف در می روم و سعی می کنم وارد سیاست نشوم اما باز به آن برمی خورم. انگار ما هر کاری که بکنیم سیاسی است و هر حرفی که بزنیم با سیاست و اوضاع سیاسی کشورمان رابطه ای دارد. خب آن عکس هم جریانش واضح است. ما آدم های کوچکی هستیم که چیزی غیر از دستهایمان برای دفاع از خود را نداریم. گاهی برای اینکه باتوم بهمان نخورد آنها را روی سرمان می گیریم، گاهی برای اینکه بگوییم چی می خواهیم انگشت هایمان را (وی) می کنیم، گاهی هم برای مبارزه بی کلام انگشت وسط را بالا می گیریم. اینها کوچکترین کارهایی ست که می توانیم انجام دهیم.
16 در مورد کتاب”یک بحث فیمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها” توضیح می دهید؟
- در مورد کتابم،. خب مطمئنا من وقتی شعر می گویم ، قسمتی از این اتفاق مربوط به مخاطب و برای مخاطبم است. مخاطب من هم تقاضای خواندن من را دارد. از طرفی وبلاگ محیط مناسبی برای گذاشتن همه ی شعرها نیست، بقیه ی رسانه ها هم همین طور، حالا از این بگذریم که رسانه های ایران مثل روزنامه ، تلویزیون و حتی نشریات غیردولتی، اصلا به هیچ وجه کار ما را چاپ و منتشر نمی کنند یا حداقل بدون سانسور منتشر نمی کنند. بالاخره تصمیم گرفتم کتابم را چاپ کنم. شعر های 4 سال فعالیت ادبی ام را جمع کرده بودم و از بین آنها 67 شعر را انتخاب کردم و برای چاپ با انتشارات قرار داد بستم. برای گرفتن مجوز مقداری از شعرها سانسور شد. دو روز اولی که کتابم به نمایشگاه کتاب رسید ،همه برای خریدنش هجوم آورده بودند. عصر روز دوم کتاب ها را به دلایلی توقیف کردند و غرفه را در نمایشگاه تعطیل کردند.
17- وقتی نوشته تان سانسور می شود، یا برای چاپش مجبورید یک تکه از آن را حذف کنید چه حسی دارید؟
- حالم از سانسور به هم می خورد. در مورد شعرهایم ، انگار دارند یک تکه از بدنم را جدا می کنند.
18- اگر قدرت یک تغییر توی دنیا داشته باشید چی را تغییر می دهید؟
- ترجیح می دهم ایران را تغییر بدهم، شاید خیلی چیزهایش تغییر کند. حتی خلق و خوی آدم هایش. یعنی امیدوارم اینطور بشود.
19- با دیدن هر کدوم از کلمات زیر اولین چیزی که به ذهنتان می رسد را بگویید:
- طوفان: کودتاهای کوچک
- دریا: زیر پایم یواش خالی شد
- گرگ: بردن توله گرگ ها به مهد کودک
- اردلان سرافراز: بوی موهات زیر بارون بوی گندمزار نمناک
- منطق: هر کسی مال خودش را دارد
- سانسور: حال تهوع و استفراغ
- زندگی: زندگی ایستگاه غمگینی ست، اول جاده های خیس جهان
- ترانه مکرم: یاد عکسش توی فیس بوک می افتم
- عشق: عشق
20- حرف آخر:
- این روزها خیلی خسته ام. مثل بادبادکی که قول داده برای شادی بچه ها همیشه توی آسمان بماند ، اما خودش از پرواز کردن آن بالا ها خسته شده، دوست دارد برای یک لحظه هم که شده برود یک گوشه ی دنج و به هیچ چیزی فکر نکند. این روزها خیلی احتیاج دارم که امیدوار باشم و «به چیزهای قشنگی که نیست فکر کنم!». این روزها می خواهم دوباره بچسبم به شعر، مثل حفاظ نرده ها…
دیدگاهتان را بنویسید