15 ارديبهشت 1395
علی زندیهوکیلی و کمیل حبیبنژاد
فاطمه اختصاری در خرداد 1365 در شهر کاشمر به دنیا آمد، اما بیشتر کودکی و نوجوانی را در مشهد بود. بعدها رشتهی مامایی را تا مقطع کارشناسی ارشد تحصیل کرد. او پس از بازداشت در سال 1392 و حکم یازده سال و نیم زندان و 99 ضربه شلاقی که در دادگاه انقلاب تهران صادر شد ایران را ترک کرد.
فاطمه اختصاری به جز ادبیات به هنرهای دیگر هم نظیر نقاشی، فیلم سازی و… پرداخته است، اما هنوز هم هنر اولش را همان ادبیات و پرداختن به شعر و داستان و ترانه میداند. تا به حال سه کتاب از فاطمه اختصاری در ایران به چاپ رسیده است که اولین آنها «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینیها» بود که در سال 1389 با نشر «سخن گستر» در مشهد به چاپ رسید که پس از جمع شدن کتاب از نمایشگاه کتاب و لغو مجوز آن، نسخهی پی.دی.اف و بدون سانسور کتاب را در اینترنت قرار داد. در سال 1392 مجموعهی «کنار جادهی فرعی» را که شامل اشعار جدیدتری بود در تهران با نشر «نیماژ» به چاپ رساند. آخرین کتابش «منتخبی از شعرهای شاد به همراه چند عکس یادگاری» با همان نشر «نیماژ» در نمایشگاه کتاب عرضه شد. این مجموعهی آخر شامل اشعار جدید و منتشر نشده به همراه تعدادی از آثار قدیمی بود. او در حال حاضر کتابی در دست چاپ ندارد اما مدتهاست که به انتشار داستانهای کوتاهش فکر میکند و امیدوار است در آیندهای نزدیک منتشر شود. با او گفتگویی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
- خانم فاطمه اختصاری گرامی چطور شد كه از كاشمر به تهران رفتید؟ آیا از این مهاجرتِ اول راضی بودید؟
ده ساله بودم که مادرم دانشگاه فردوسی مشهد قبول شد و ما برای زندگی به مشهد آمدیم. من هم که سال 88 دانشگاه تربیت مدرس برای مقطع فوق لیسانس قبول شدم و در واقع اول برای ادامه تحصیل به تهران رفتم و بعد دیگر همان جا ماندگار و به خاطر شغلم ساکن کرج شدم. استقلال و امکاناتی که در تهران یا کرج داشتم من را علاقهمند کرده بود. در تهران، سالنهای سینما و تئاتر، شب شعرها، دفاتر روزنامهها و مجلات، گالریها و فرهنگسراها و در کل امکان پیشرفت ادبی و هنری بیشتر فراهم است و زندگیام جوری بود که فارغ از بقیهی دغدغههای زندگی میتوانستم وقتم را به هنر اختصاص دهم. - در زمان تحصیل فعالیتهای ادبی میكردید؟
بله. من شعر و ادبیات و همچنین فعالیتهای دیگر هنری از قبیل گویندگی، نقاشی و… را سالها قبل از ورودم به دانشگاه آغاز کرده بودم. - چطور به غزل پستمدرن علاقه پیدا کردید؟
سال 83 که وارد دانشگاه شدم موقعیتی پیش آمد که بیشتر به سمت ادبیات کشیده شدم. و بعضی کتابهای شعر شاعران دههی هفتاد را که در زمینهی غزل روایی یا غزل پستمدرن بود مطالعه کردم. شب شعری هم در دانشگاه علوم پزشکی مشهد داشتیم که گاهی دکتر موسوی را دعوت میکردیم. درواقع بیشتر در کارگاههای دکتر موسوی و با خواندن شعرهای ایشان به غزل پستمدرن علاقهمند شدم و بیشتر رفتم دنبال مطالعه و تحقیق در این باره. - «یك بحث فمنیستی قبل از پختن سیب زمینیها» برخی را آنقدر آزرده کرد که دستور به جمع آوری کتاب دادند. در این کتاب چه گفتید که آنها را برآشفته کرد؟
من در این کتاب، شعرهای سه، چهارسال قبل از چاپ را جمع آوری کرده بودم و مسلماً وقتی کسی خودش در حال کشف و تغییر است نمیتواند در شعرهایش از لحاظ فکری یا حتی زبانی و فرمی درجا بزند به همین خاطر فضای شعرهای این کتاب بسیار با هم متفاوت است. شعرهایی عاشقانه، روانشناختی، اجتماعی، فلسفی و… در این کتاب وجود دارد که خود آنها هم در پرداخت متفاوت هستند. چه از دیدگاه زبانی، چه از دیدگاه ساختاری و فرمی. - علاقهتان به ادبیات و به خصوص شعر یک خواست بود یا یک اتفاق؟
من در دوران نوجوانیام فعالیتهای زیادی داشتم که در هیچ کدام عمیق نشده بودم. نقاشی میکردم، تکواندو کار میکردم، در رادیوی خراسان در برنامهی نوجوانان بخشی را مینوشتم و اجرا میکردم، شعر هم مینوشتم. اما وارد کارگاههای دکتر موسوی که شدم همه چیز را کنار گذاشتم و فقط چسبیدم به شعر و ادبیات.
بالاخره همیشه ترجیح دادهام در یک چیز بهترین باشم تا از این شاخه به آن شاخه بپرم. هرچند در این سالها هنرهایی مثل نقاشی، فیلمسازی، عکاسی و… را هم دنبال کردهام اما طبیعتا خود ادبیات با آن همه زیرشاخهای که در همهشان فعال هستم فرصت حضور تمام وقت و حرفهای در هنرهای دیگر باقی نمیگذارد. - کدام آثاری بیشتر روی اشعار شما تاثیرگذار بوده؟
اشاره کردم، خواندن اشعار شاعران پست مدرن پیش از خودم (چه در قالبهای موزون و چه در قالبهای آزاد) بر شعر من تأثیرگذار بوده است. اما مطمئناً خواندن رمانهای افرادی نظیر یوسا، ونه گات و… هم همیشه به من ایده داده. از آن طرف خواندن کتابهای تئوری پیرامون مسائلی نظیر فلسفهی غرب، کتابهای روان شناختی، جامعه شناسی و… هم در پرورش اندیشهی پشت اشعار بیتأثیر نبودهاند. - بازار نشر در ایران چه فضایی برای کار شما مهیا کرده بود؟ برای مثال كمی در مورد درآمد حاصل از فروش كتابها و آثارتان توضیح دهید؟
انتشار کتاب فقط دردسر است. اگر کسی باشی که کتابات فروشش تضمین شده باشد ناشر با تو قرارداد میبندد. وگرنه مثل 99 درصد شاعرها مجبوری هزینهی انتشار کتابت را هم بدهی! اگر شانس بیاوری و کتاب مجوز ارشاد بگیرد (که معمولا نمیگیرد یا دچار سانسور فراوان میشود) و ناشر هم قرارداد ببندد و وضعیت پخش کتاب آن ناشر هم مناسب باشد و شاعری باشی که کتابت فروش برود، در بهترین حالت (که برای تعداد کمی وجود دارد) از هر چاپ 1000 تایی، 15درصد به نویسنده میدهند. یعنی مثلا اگر کتاب شاعری 10 هزار تومان هم باشد (که برای شاعر جوان، قیمت بالایی است) و هر سال یک چاپ آن کامل به فروش برود حدود یک میلیون و پانصد هزار تومان سالانه به شاعر میرسد. یعنی درآمد او ماهانه از راه هنر و ادبیات حدود «صد هزار تومان» است!
تازه برای من که کتابم با مشکلات جمع شدن از نمایشگاه و لغو شدن مجوز و… روبروست، گاهی ناشر ریسک نمیکند و حتی همان 15درصد را هم نمیدهد. کتاب اولم که لغو مجوز شد و از نمایشگاه جمع شد کلی برایم ضرر مالی هم داشت. یعنی میخواهم بگویم چاپ کتاب شعر در ایران هیچ سود مالی برای من یکی که نداشته است. البته چاپ الکترونیکی در خارج از ایران هم همین طور است. - پس از اینكه توسط برخی نشریات «مبتذلنویس و حامی شاهین نجفی» خوانده شدید، این حوادث در كار و برگزاری كلاسها و زندگی شخصی شما چه تاثیراتی داشت و چه مشکلاتی به وجود آورد؟
این خبرها توسط خبرگزاریهای متصل به گروههای فشار و اطلاعات سپاه منتشر میشوند. برای درست کردن جوّ منفی و اختلال در کارهای فرهنگی و ادبی. هر بار قبل یا بعد انتشار این تهمتها، یا کلاسهای ادبی و آموزش وزن من کنسل شده، یا جلسه شعری که به عنوان مهمان در آن حضور داشتهام لغو شده، یا جشنوارهای که داشتیم برگزار میکردیم با مشکل روبرو شده و کنسل شده است. حتی وقتی که من در انفرادی اوین بودم بازجوی سپاه از پشت سر من بعضی از این خبرها را تنظیم میکرد و اجازه و نحوهی انتشارش را میداد.
در واقع انتشار این اخبار همیشه مقدمه چینی است برای عملی که نیروهای اطلاعاتی در آن روز یا روزهای بعد میخواهند مرتکب شوند. مثل مطالبی که برنامهی بیست و سی راجع به من پخش کرد و صبح فردای همان روز، به نمایشگاه ریختند و کتاب مرا جمع کردند. - شما یک کارگاه مجازی شعر و داستان ایجاد کردهاید، هدف از تشكیل این كارگاه چیست؟
هدف کارگاههایم ادبیات است و شناسایی افرادی که استعداد دارند اما تا به حال محیط و امکاناتی برایشان فراهم نشده تا بتوانند پیشرفت کنند. چون برای این کارگاهها هیچ پولی گرفته نمیشود. کارگاه ادبیات مجازی درواقع محیطی را فراهم میکند که یک جوان با اتکا به تواناییها و استعدادهای خودش پیشرفت کند و به ادبیات بپردازد. عادت کند که با یک دید تحلیلی کتاب بخواند و فیلم ببیند و تمرین نوشتن کند.
در واقع به وجود آوردن شرایطی برای رشد فرهنگی نسلی که میخواهد به آگاهی برسد اما راهش را نمیداند یا میداند و به دلیل موقعیت جغرافیاییاش دسترسی به امکانات و کلاسهای مختلف ندارد. - تاثیر اینترنت در حال و هوا و فضای اشعارتان چه بوده و به چه شکلی بروز کرده است؟
هر المان و رفتار و اتفاقی در دنیا میتواند بر حال و هوای شعر من تاثیر بگذارد. همچنین فضای اینترنت به پخش شدن و بیشتر دیده شدن شعرهای من کمک کرده است. اما نمیتوانم ارتباط مستقیمی بین فضای اینترنت و محتوای شعرهایم پیدا کنم. اتفاقا همیشه سعی کردهام بازخوردهایی که از فضای مجازی (مثل لایک و فالو و تعریفها و تقبیحهایی) که میگیرم بر محتوای شعر من تاثیری نداشته باشد. یعنی با توجه به سلیقهی مخاطبم، ننویسم. وگرنه لایکها و کامنتها مثل خیلی از شاعران مرا به سمت مبتذل نویسی و ادبیات عامهپسند خواهد برد.
شاید مهمترین فایدهی دنیای مجازی رسیدن اشعار من بدون سانسور به مخاطبانی باشد که عدهای از آنها در شهرستانهایی زندگی میکنند که حتی یک کتابفروشی بزرگ در آنجا نیست. یا مخاطبانی که در خارج از کشور به کتابهای فارسی چاپ داخل کشور هیچ دسترسی ندارند. - دلایل تعطیلی كارگاه شعر و داستانتان در سال ٩١ چه بود؟
فشار نیروهای اطلاعات سپاه هم بر من، هم بر شاگردانم و مهمتر از همه بر مراکزی که باید کلاسها در آنجا برگزار شود. - آیا برگزاری كلاسها و چاپ كتابها برای شما درآمد مناسبی برای گذران زندگی داشته است؟
توضیح دادم، درآمد چاپ کتاب که بسیار پایین بوده و حتی کرایه ماشین یا پول بنزین ماهانه را نمیتواند تأمین کند چه برسد به زندگی.
در مورد برگزاری کلاسها هم با توجه به اعتقادم هرگز پولی از بچهها نگرفتهام و نخواهم گرفت. چون حقّ هر آدم بااستعدادی میدانم که بیتوجّه به وضعیت خانوادگی یا مالیاش در کارگاههای من حضور داشته باشد و در ادبیات به جایگاهی که حقش است برسد. - كتاب «در میان تارهای عنكبوت» و چگونگی ترجمه آن توسط نویسندگان و شاعران اهل چك همیشه برای من سوال برانگیز بود. اگر امکان دارد توضیح مختصری دربارهی این کار بدهید.
اگر کتاب را بخوانید میبینید که کتاب شامل نسخهی فارسی شعر من، همچنین ترجمهی انگلیسی شعر من و نیز ترجمهی چکی آن است.
یکی از شاعران و نویسندگان اهل چک از طریق فیس بوک با من و شعرهایم آشنا شده بودند. اصرار داشتند که کتاب مشترکی با من چاپ کنند و بعضی از شعرهای من را به زبان چکی ترجمه کنند. من هم با توجه به اینکه به زبان چکی هیچ تسلطی ندارم تنها کاری که توانستم بکنم این است که نسخهی ترجمهی انگلیسی چند شعرم را در اختیار ایشان بگذارم. اما هیچ اطلاعی ندارم که آیا ترجمهی چکی شعرها بیانگر حرف و محتوای شعر من هستند یا خیر. - چرا به فعالیت در رادیو ادامه ندادید؟
من خیلی اتفاقی وارد رادیو شدم. یکی از دوستان دوران دبیرستانم میخواست برای یک برنامهی مربوط به نوجوانان در رادیو تست صدا بدهد. من هم همراهش رفته بودم. با مسئول آن برنامه که وارد صحبت شدیم و فهمیدند که من چیزهایی مینویسم از من خواستند که ایدهی یک بخش نوشتاری را بدهم، خودم بنویسم و خودم هم اجرا کنم. بخشی بود به اسم «خاطرات اتوبوسی»، که دغدغههای مختلف یک نوجوان به صورت خاطراتی که برایش در اتوبوس داخل شهری اتفاق میافتد بیان میشد. تجربهی خوبی بود. باعث شد بیشتر وارد اجتماع بشوم.
اما خب محدودیتهای صدا و سیما و همچنین دغدغههای تحصیلی و ادبیام اجازهی ادامهی همکاری را نداد. - آیا جوایزی که كسب كردهاید در فضای هنری تاثیری در کار شما داشتند؟
آن اوایل که وارد فضای جدی ادبیات شده بودم جشنوارههای ادبی را شرکت میکردم و چون خیلیهایشان با موضوع آزاد بودند معمولا نفر اول تا سوم میشدم و جایزه را میبردم. به خاطر این جشنوارهها به خیلی از شهرهای ایران هم سفر کردم و با شاعران بیشتری هم آشنا میشدم. نه جایزه بلکه فضای دوستانه و شب شعرهای خصوصیای که در کنار این جشنوارهها فراهم میشد را دوست داشتم. آن اوایل آشنا شدن با شاعران و کارهای ادبی و مجلهها و کتابهایشان روی کار من تاثیر میگذاشت. من را جدیتر میکرد. اما بعدها که شعرم پیشرفت کرد، کتاب چاپ کردم، بیشتر وارد ادبیات شدم دیگر از این فضا و این جوایز و … متنفر شدم. شاید هم سیاستهای جشنوارهها و اهدای جوایز تغییر کرده بود.
- اگر مایل هستید از بیرون از ایران و وضعیت موجودتان بگویید. آیا راحت و راضی هستید؟
نه راحتم و نه راضی. تنها خوبی خارج از ایران بودن این است که میدانم اجرای حکم شلاق و یازده سال و نیم زندانم در انتظارم نیست. اما واقعا روزی نیست که یاد خاطرات ایرانم نیافتم. بیرون از ایران همه چیز سختتر است. زبان، ارتباط برقرار کردن با آدمها، شغل و درآمد و مهمتر از همه دلتنگی برای همهی چیزهای خوب و آدمهای همفکری که در ایران داشتم. اینجا با مشکلات زیادی درگیرم و خیلی از وقتم صرف حل کردن آن میشود. که البته فکر میکنم طبیعی است. مهاجرت مثل یک تولّد دوباره است، البته بدون داشتن مادر. و حالا من یک پناهندهام که این مساله شرایط را سختتر و سختتر میکند.
یادتان باشد که من مهاجرت نکردهام بلکه در واقع به نوعی تبعید خودخواسته تن دادهام. انتخاب من بین زندگی کردن در ایران یا خارج از کشور نبوده است. بلکه انتخاب بین شلاق و سالهای طولانی زندان با فرار از ایران بوده. طبیعتا برای من دور بودن از مردمی که با دردها و زندگیشان نفس کشیدهام و سالها در شعرهایم حضور داشتهاند سختترین کار دنیاست. - برنامهتان برای آینده چیست؟
خب من همیشه سعی میکنم به آیندهی خیلی دور فکر نکنم. برنامهی همیشگیام را دارم. خواندن، نوشتن، سرودن، کارگاه مجازی ادبیاتم و اگر بتوانم تصمیم دارم حالا که سدّ سانسور از جلویم برداشته شده مجموعه داستانم را چاپ کنم. البته نمیدانم با توجه به انتشار الکترونیکی کتاب چقدر امکان پخش شدن و دیده شدن کتابم فراهم میشود و داستانهایم به دست چه تعدادی از مخاطبانم خواهد رسید. همچنین یک سی.دی. صوتی حاوی مجموعهای از دکلمههایم هم راهی بازار است که ترجیح میدهم بعد از عرضهی آن به بازار بیشتر دربارهی آن حرف بزنم. در کنار اینها دارم جدّیتر از قبل به سینما میپردازم. فیلمهایی که ساختهام و نسخهی اصلی آن را سپاه از بین برده که امکان فرستادن برای جشنواره و اکران ندارند، اما دارم سعی میکنم فعالیت فیلمسازی را با امکانات کمی که در خارج از ایران دارم دنبال کنم.
دیدگاهتان را بنویسید