نوشتاری نامتعارف در باب نوشتار نامتعارف

,

 منتشر شده در سال 1387

فاطمه اختصاری

 

۱

از كجا شروع مي شود ؟

از قرن 17 يا حتي قبل تر ؟ شايد به وقتي برمي گردد كه جنسيت محدود و به اتاق هاي در بسته منتقل مي شود و سكس تنها در روابط خانوادگي زن و شوهر خلاصه مي شود و انگيزه ي آن تنها توليد مثل است. 

حالا ما آزادتريم چون داريم همينجا درباره ي سكس حرف مي زنيم.« حالا جنسيت به تمام زندگي ما رسوخ كرده است.در سهوهاي كلامي، در روياها، در عادتها، درحالات و رفتارها، در لباسي كه مي پوشيم و در تمام تجربه هايي كه از خود داريم نمي توانيم از دام جنسيت فرار كنيم» -فوكو-

پس مشكل كجاست؟

شايد اينكه بعضي از ما هنوز در گستره ي دوقطبي امر مقدس و نامقدس، امر مشروع و نامشروع، امر مذهبي و كفرآميز معلقيم.

 

۲

آيا من مرده ام؟ 

خيلي جاها مي بينيم كسي كه شعر يا متني را مي خواند و نقد مي كند بيشتر ازين كه با متن درگير شود، خودش را در رويارويي با نويسنده يا شاعر قرار مي دهد و انگشتش را به سمت شاعر مي گيرد و مثلا مي گويد : «تخمك گذاري اختصاري» «خودارضايي زنده دل» يا «بغض اسپرم دركاندوم مهدي موسوي»

بايد بپذيريم در جهاني كه همواره تغيير مي كند، كاركرد مولف نيز دستخوش اين دگرگوني مي شود و در گذر زمان كم كم ناپديد خواهد شد. مولف منشا همه ي دليل هايي كه يك اثر را پر مي كند نيست، مولف بر آثار تقدم ندارد. همه ي گفتمان ها، با هر جايگاه و شكل و ارزش، و با هر رويه اي كه بر آن ها تحميل مي شود در بي نامي به جريان خواهند افتاد و ديگر اين پرسشهاي تكراري را نخواهيم شنيد كه : «واقعا چه كسي سخن گفته؟ با چه اصالت يا ابتكاري؟…» و در جواب چنين پرسشهايي فقط بي تفاوتي است.

 چه تفاوتي دارد چه كسي سخن مي گويد؟

 

۳

دوباره مي پرسم ، از كجا شروع مي شود؟

آيا شعرايي كه چندين قرن از ادبيات ما در محاصره ي اسمشان است نيز درگير كدهاي جنسيتي بوده اند؟

(حتما همه ي مخاطبانم ياد ايرج ميرزاي مرحوم! مي افتند. جايش خالي)

از بين صدها هزار هزار هزار مثالي كه مي شود نوشت تنها چند مثال مي زنم :

حكيم نظامي گنجه اي / كتاب خسرو و شيرين/ وصف جمال شيرين در 48 بيت!! / «دو پستان چون دو سيمين نار نوخيز،بر آن پستان گل پستان درم ريز»

گلستان سعدي/ «قاضي همدان را حكايت كنند كه با نعلبند پسري!! سرخوش بود و نعل دلش در آتش روزگاري در طلبش متلهف بود . پويان و مترصد و…»

يا « در عنفوان جواني چنان كه افتد و داني با شاهدي سر و سري داشتم به حكم آنكه حلقي داشت طيب الا دا و خلقي كالبدر اذا بدا…»

و از حافظ هم كه تا دلتان بخواهد «اي همه شكل تو مطبوع و همه جاي تو خوش…» وجود دارد . البته در مورد حافظ و مولوي شايد! قضيه كمي فرق كند و كلمات با معاني عرفاني خود سنجيده شوند ولي گاهي اوقات من ِ مخاطب ِ آگاه ِ غيرعارف ِ با مطالعه، در سال 2007 ميلادي قادر به تعميم دادن بعضي ازين كلمات و ابيات به حالات عرفاني نيستم و حتي نقاد حرفه ايش هم نبوده.

در مورد مولانا ترجيح مي دهم مثالي نياورم به دو علت كه براي ساير شعرا نيز صدق مي كند:

  1. سانسور وسيع كتابهاي شعر

2- گستردگي مثالها و نبود فرصت براي بحث هاي جزيي تر در اين نوشتار

دوباره مي پرسم، پس مشكل كجاست؟

شايد اينكه بعضي از ما هنوز چشممان به ديوانهاي قطور شاعران گذشته مان روشن نشده يا هنوز حتي يك اثر از مشهورترين اثار ادبيا ت بين المللي را مطالعه نكرده ايم  و ادعايمان دارد سوراخ هاي دنياي مجازي را پاره مي كند.  

يا شايد اينكه بعضي از ما كلماتي مثل «ان دماغ» را اروتيك تر از «شاهد موي و ميان دار» مي دانيم.

 

۴

چرا بعضي از كلمات برايمان ناخوشايندند؟ مثلا پريود- گه – شورت-  شاش- مقعد – تخمك گذاري و … 

شايد گاهي اوقات اين نپذيرفتن من واكنشي باشد به اسم «دلزدگي» .

مثلا يكي از شاعرها مي گفت من باهر شعري كه تويش كولي و فالگير و … باشد مشكل دارم مگر اينكه واقعا استفاده ي بكري انجام شده باشد.

خود من هم با بيت هايي كه تويش «ليلا» دارد كنار نمي آيم  مسئله مشكل شخصي نيست بلكه اين استفاده ي بي رويه و يكجور و مهمتر از همه بدون فكر!! ازين كلمات باعث دلزدگي ! من مي شود.

دليل احتمالي ديگر بر مي گردد به بحث ارايه شده در قسمت (۱) ولي…

قصد دارم اين قسمت را خصوصي تر! پيش ببرم.

  • من دانشجوي مامايي هستم. سر كلاس اساتيد ما خيلي راحت از اين كلمات (يا گاهي جايگزين هايشان) استفاده مي كنند. حتي براي تفهيم آنها از وسايل سمعي و بصري مثل عكس و اسلايد هم استفاده مي شود. در كتابهايمان هم خيلي از موارد به صورت صريح توضيح داده شده و يا با شكل بيان شده است. هيچ كس نمي خندد. به هيچ كس بر نمي خورد.هيچ كس اعتراضي نمي كند.
  • در زايشگاه دانشجويان پزشكي (پسر!) هم حضور دارند و حتي زايمان را انجام مي دهند . هيچ چيز غير عادي نيست.
  • با دوستانم كه جمع مي شويم از درس كي-ري «جنين شناسي » صحبت مي كنيم و اينكه مي توانيم براي استادها چه ك س كلكي سوار كنيم يا دستورات فلان مدير گروه را به تخممان دايورت كنيم.
  • وقتي توي خيابان دو نفر دارند دعوا مي كنند در واقع دارند نسبت هاي خانوادگي هم را به ياد هم مي آورند و مادر و خواهر هم را به هم پيوند مي زنند.
  • و هزار تا مثال ديگر كه توي اين شهر ِ شلوغ ِ بي درو پيكري كه از هر گوشه اش يك كثافت آويزان است توي چشم و گوش و همه ي سوراخ هايمان پيدا مي شود.

حالا من ِ شاعر مي خواهم واقعي باشم.متن من سعي دارد مخاطب را به بازآفريني، نقد و اجرا بكشاند. من مي خواهم  به جاي فرا روايت ها (grand narration) به جزئيت ها و خرده روايت ها بپردازم. به قول ايهاب حسن مرحوم! «تنها چيزي كه قابل باور است قطعات جدا شده اند»

این نوشتار را با جمله ای از کتاب «زمان ارزه» اثر «کورت ونه گات» به پایان می رسانم که من هم مثل او فکر می کنم گاهی، گاهی، گاهی نمی شود از کلمات زنده ی اطرافمان استفاده نکرد و نوشت…

« این روزها استفاده نکردن از این کلمات (سادیسم مازوخیسم و سادومازوخیسم) مثل این است که بخواهی در مورد زندگی حرف بزنی و از کلمات آبجو یا آب استفاده نکنی.»


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *