خوانشی بر شعر «بکنیم» سروده ی «فاطمه اختصاری» – ۱۳۹۱
نویسنده: امید اقدمی
فرض كنید یك كمونیست تندرو هستید كه به شدت به مبارزه ی مسلحانه و جنگ چریكی معتقدید و حالا قرار است در مورد یكی از معروفترین مبارزه های ارنستو چه گوارا بنویسید!( مثالم را بخورم!) رسما چنین حسی دارم. خوانش نوشتن، برای شعری كه صاحب یكی از عكس های روی دیوار اتاقم سروده، دقیقا چنین حسی دارد…
شاعری كه اگر بگذریم از حرف و حدیث های مخالفانش (كه مجبوریم بگذریم! چون اساسا هیچ ربطی به ادبیات ندارند!) می رسیم به كسانی كه با فروغ و لیدی گاگا حتی! مقایسه اش میكنند و حالا بیابید ربط فروغ و لیدی گاگا و پرتقال فروش را كه انشالله همگی رستگار شویم. شاعری كه شعر و نگاهش، آنقدر منحصر به فرد هست، كه بتوان در موردش گفت: فاطمه «فقط» فاطمه است…
از این داستان ها كه رد بشویم می رسیم به خوانش شعری كه این روزها به واسطه ی حضور موفق در آلبوم جدید شاهین نجفی، حسابی معروف شده و چه خوب كه شده…
یكی از دوستان ِ اتفاقا روشن فكر و خوبم، از آلبوم جدید شاهین نجفی می گفت و می گفت وقتی مسافر سوار ماشینش می كند، اگر طرف آدم معمولی باشد (حالا معمولی یعنی چه؟!) آهنگ «ناگهان» را باز می كند. اگر احیانا یك جفت عاشق و معشوق باشند (البته از نوع عقدی، كه انشاالله مورد عنایت برادران ارشاد قرار نگیرند!) از آهنگ «بعد از تو» استفاده میكند.
اما اگر مسافرش «از این پسر مِسرای خفن مَفن» و «اراذل و اوباش» باشند، آهنگ انتخابی «بكنیم بكنیم ِ فاطمه»ی اختصاری است. و به نظرم این دوستمان نگاه دقیق و درستی به این شعر داشته است. شعر از همان بیت اول با یك تصویر شبه فانتزی شروع می شود. «پالام پولوم پلیچ…» (که نوعي «هر کی تک بیاره…» است برای تعیین گرگ ِ بازی!). در واقع راوی به مخاطبش می گوید «بیا فرار را بكنیم» (چه پیشنهاد ددمنِشنایی!). مخاطب ساده ی بدبخت اما پیش خودش میگوید خب… «فرار كردن» كه یك «فعل نه چندان ساده»ی فارسی است. ولی در بیت دوم قضیه بغرنج تر می شود و راوی از مخاطبش می خواهد «بیا قرار را هم بكنیم». اینجاست كه مخاطب به خود می گوید ای دل غافل! قرار را كه نمی كنند. قرار را «می گذارند». و به نظر من با ایجاد همین «كنتراست در سطح اركان دستوری» است كه بكنیم های شعر پررنگ تر می شوند.
حالا چرا بكنیم؟ خب… طبیعی است! و اصلا مگر كسی از دو تا آدم «ولنگار» انتظار دیگری هم دارد؟! دو نفر كه اولش بدون بلیط و مقصد و از «كجا» سوار اتوبوس می شوند و آخرش زیر پل همدیگر را بغل می كنند.
در بعضی از ابیات حتی نیازی به فعل هم نبوده و هدف فقط «بكنیم» است. مثلا آنجایی كه قرار است «قطار را بكنیم». یا حتی «میان هدفون قرضی نوار را».
در واقع در این شعر ردیف های بکنیم بدون درنظر گرفتن اینکه فعل «بکنیم» برای جمله درست یا نادرست انتخاب شده، آورده شده است. فعلی که معانی مختلفی را می تواند در خود داشته باشد. در فعل های ترکیبی می تواند معنی «فرار کردن»، «سوار کردن» و … داشته باشد اما در زندگی روزمره، ما از این فعل به عنوان جایگزین فعل «سکس کردن» نیز استفاده می کنیم. در واقع بسیاری از بکنیم های شعر «صرفا» با همين هدف آورده شده اند(استغفر الله!) و قرار است مفهوم سكس را در ذهن مخاطب ايجاد كنند.
ژان بودریار به عنوان یکی از متفکران مشهور پست مدرن معتقد است که: «در عصر جدید پست مدرن، سکس مرده است زیرا تمام چیزها به صورت سکس در آمده اند. صور خیالی، وانموده ها و تشبیهات تصنعی در همه جا به چشم می خورند. در آگهی های تبلیغاتی، در مد، در تلویزیون، ویدئو و سینما، سکسوآلیته دیگر رفتار یا عملی شخصی، خصوصی، و محرمانه نیست. بلکه رفتاری است آزاد، باز، همه جایی، نامحدود، بی قید و بند، مورد تشویق و ترغیب و با حالتی تحکم آمیز و امریه ای فرمان یا دستوری برای رها ساختن تنش ها و امیال جنسی (که از طریق نمایش همه جایی سکسوآلیته ایجاد می شوند) به کمک کدهای جنسی، بدین ترتیب بودریار چنین نتیجه گیری می کند که همه چیز سکسوآلیته است.
در این شعر نیز انواع المان های مدرنیته و زندگی شهری، به نوعی از هویت خود خالی شده و توسط شخصیت های شعر به تمسخر گرفته می شوند.
همین مساله را می توان با توضیح «شبه روایت دایره ای اثر» كاملتر فهمید. در واقع در حال خواندن این شعر، مخاطب وارد یك داستان با درون مایه های سانتی مانتال شده كه از بازی نوستالژیك «گرگم به هوا» (به نظرم اسمش باید همین باشد. هر چند، من اصولا در هیچ كدام از دوره های زندگی ام نتوانستم از این دست بازی ها لذت ببرم!) شروع میشود و در طول متن، رفتارهای یك روزِ یك جفت عاشق عاصی را نمایش می دهد. از قرار گذشتن در جایی دورتر از حیاط (که حتی می شود این حیاط را «حیات» هم تصور کرد و مفهوم فراتری را برداشت نمود) و خانه بگیرید تا اتوبوس سواری با هدف «هدفون گوش كردن» و قدم زدن در اتوبان شلوغ و محدود كردن شام و ناهار به یك ساندویچ… (ایول دارند!) و نهایتا با همان بازي پايان مي يابد.
این شكل از ولنگاری و «بیخیال دنیا بودن» مرا یاد شعر دیگری از مجموعه ی «یك بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها» می اندازد. آنجا كه شاعر می فرماید!:
از باغ برو ریشه ی خود را بكن از خاك
از لفظ و قلم حرف زدن، «شعر طربناك»
از «پیرهن چاك»
از «دیده ی ناپاك»
بس كن همه را…
Fuck!
بی خیال بودن این جفت (كه به نظر من نماینده ی یك نسل اند.) آنجای شعر پررنگ می شود كه قرار است «بی خیال تمام اضافه ها، تن/ها»، «مدام زندگی خنده دار را» بكنند…
مساله ی دیگری كه در این شعر به نظرم می رسد، تصویرسازی های منحصر به فرد و قدرتمند اثر است. تصویرهایی كه در عین «سادگی» سرشار از شاعرانگی اند. در واقع ما در این تصاویر با رخدادهای غیرمنتظره ای روبرو نمی شویم و اتفاق ها كاملا روزمره و معمولی اند. ولی همین روزمرگی ها آنقدر بجا پرداخت شده اند كه تا آخر كار مخاطب را درگیر می كنند.
مثلا در بیت دوم، قرار گذاشن یك عمل معمول و ساده است. ولی وقتی ما این كار را كنار جاده ی فرعی و دور از حیاط و خانه می كنیم (فرار از سنت ها) شاعرانگی كار پررنگ میشود. این بررسی را می توان روی تك تك بیت ها انجام داد.
در بیت سوم این دو نفر، فقط سوار اتوبوس می شوند. ولی وقتی شاعر، در مصرع دوم بیت، با استفاده از سه نقطه و آوردن «وَ» مفتوح (به جای «و» با خوانش معمول ضمه)، خواننده را مجبور به مکث و ایستادن «پیش هر اتوبوس» می كند، خواننده حتی حس بی خیالی شخصیت های شبه روایت را می فهمد که هیچ مقصدی برایشان مهم نیست و سوار هر اتوبوسی که ببینند می شوند.
تصویرسازی سانتی مانتال بیت چهارم، و سردرگمی بیت پنجم هم دقیقا به پرداخت قوی تصاویر می پردازد.
در بیت ششم اما «دوتایی هدفون گوش كردن» (كه احتمالا به نوعی بیانگر حفظ هویت فردی در میان جمع است.) شاید كار بزرگ و جذابی نباشد. ولی وقتی همین هدفون، قرضی است و تازه بر اساس بقیه ی شبه روایت، این جفت بدون بلیط و مقصد سوار اتوبوس می شوند و هدفون گوش می كنند، این تصویر ساده می شود یك شاهكار شاعرانه.
بیت هفتم تصویری جالب از شهری مدرن ارائه می دهد. احتمالا به نظر هیچكس شلوغی و رفت و آمد مردم شهر چیز عجیبی نیست. ولی وقتی همین حرف به نتیجه ای مثل مقایسه ی تلویحی غار (نماد بربریت) با متروی شلوغ می رسد، تازه می فهمیم قضیه به این سادگی ها هم نبوده.
در این بیت، آن بازگشت به گذشته و سنت دیده می شود که در تفکر پست مدرن سراغ داریم. پست مدرنیسم مثبت، بازگشت به تاریخ و گذشته (سنت) را تجویز می كند، اما هیچ گاه راه بازگشت كامل را نشان نمی دهد؛ چرا كه به واپس گرایی تاریخی اعتقادی ندارد و اصل را بر تصادف می گذارد.
در بیت بعدی از المان هایی مثل «شلوغی اتوبان» و خط چین هایش استفاده شده تا به «استاندارد سازی» و «یكسان سازی» در دنیایی مدرن اعتراض كند و بعدش با پیاده روی همین المان ها به این جبر ساختگی بتازد.
علاوه بر این که تصویر «خط چین ها» نوعی تابو و مرز مشخص را در ذهن متبادر می کند و در ادامه عبور شخصیت های شعر از این خط چین ها و مرزهای قراردادی و عصیان آنها در مقابل جبر حاکم بر فضا «اختیار را کردن!».
بیت نهم شعر در یك ساندویچی اتفاق می افتد. طبیعتا در ساندویچی نمی توان كاری غیر از ساندویچ خوردن انجام داد. اما شاعر با یك «آشنایی زدایی» و «تصرف در نحو» خواننده اش را شوكه می كند. آنجا كه كاراكتر ها در ساندویچی نمی خورند، بلكه خورده می شوند!
در بیت دهم، می رود كه با یك شیب ملایم شبه روایت را تمام كند. چون شب است و با توجه به موقوف المعانی بودن بیت، ما نه تنها به «یك خواب خوب» محتاجیم، بلكه به «همدیگر را با فشار بغل كردن» هم نیاز داریم. در این بیت داریم «هر 2 به 1 خواب خوب مجتاجیم» و به این ترتیب در فضای زیر پل که باز هم نمایی از زندگی شهری و مدرنیته ی آن است دو شخصیت شعر به یگانگی رسیده و در بغل هم به آرامش می رسند. این آرامش و سکون و خواب بعد از بیت های پر از حرکتی است که از اول شعر مخاطب با آنها مواجه است. فرار کردن، رفت و آمد مردم، سوار اتوبوس و قطار و مترو شدن، پیاده از اتوبان گذشتن و حتی اگر از نمایی بالاتر به شعر نگاه کنیم خود بازی گرگم به هوا.
و بیت بعدش كه به نوعی چكیده ی كل شعر است. اینكه ما بی خیال تمام چیزهای اضافه و آدم ها (تن ها)، بی خیال این زندگی شهری و فضای دودآلود و سیاه جامعه، به تنهایی و به شكلی كاملا تكراری «زندگی خنده دار» و مسخره ی مان را بكنیم (والا!).
و البته بیت آخر جمع كردن كل شبه روایت، و از طرفی بستن فرم دایره ای كار است. به این ترتیب که شخصیت اول روایت که تمام مدت گرگ بود دستش را به شخصیت دوم روایت (راوی) می زند و به اصطلاح او را گرگ می کند: «یواش می خورد از پشت سر به من دستی/ که گرگ هستم و…» و حالا راوی در موقعیت انجام تمام روایت قرار می گیرد، اما به جای عمل به تمام چیزهایی که در بیت های قبل گذشته است می پرسد: «چه کار را بکنیم؟»
و به نظر من اگر قرار بود كار یك عنوان داشته باشد، بهترین عنوان همین بود.«چه كار را بكنیم؟». به نوعی كاراكتر ها در زندگی روزمره شان كلی گرگم به هوا بازی كرده اند، كه در آخر به این سوال برسند كه گویا در متن بی جواب می ماند (هرچند خارج از متن هم نمیتوان جواب چندانی برایش یافت!)
و حالا به نظرم تمام چیزی كه از این شعردرك كرده بودم را نوشتم! حالا واقعا چه كار را بكنیم…؟
پ.ن: خوشبختانه در این كار كه یك غزل پست مدرن تمام عیار به حساب می آید خبری از كلماتی كه منتقدان این سبك را تحریك می كند نیست. یعنی نه كسی پشت گوشی است، نه تخت یك نفره ای خالی مانده، نه موشی سوراخش را گم كرده و الخ! مگر اینكه بخواهند بعد از خواندن این شعر بپرسند: حالا آیا غزل پست مدرن یك تركیب پارادوكسیكال است؟!!
پالام پولوم پیلیچ… باز دست تو رو شد
که گرگ هستی و باید فرار را بکنیم
به جای دورتری از حیاط، از خانه
کنار جادهی فرعی قرار را بکنیم
بدون هر چه اضافیست، پیش هر اتوبوس
بایستیم… و با هم سوار را بکنیم
درون صندلیِ سفت، پشت شیشهی مات
دچار دلهرهها انتظار را بکنیم
به ناکجا برسیم از کجا ادامه دهیم
در ایستگاهِ سرِ شب، قطار را بکنیم
دوتا بدون بلیط و بدون مقصد که
میان هدفون قرضی، نوار را بکنیم
دوباره شهر، پر از رفت و آمد و آدم
کنار مترو تصویر غار را بکنیم
پیاده از اتوبانِ شلوغ رد بشویم
جلوی خطچینها اختیار را بکنیم
درون ساندویچی، پشت میز، خورده شویم
و بعد یک جا شام و ناهار را بکنیم
شب است، هر دو به یک خوابِ خوب محتاجیم
که زیر پل، بغل هم فشار را بکنیم
که بیخیال تمام اضافهها تن/ها
مدام، زندگی خندهدار را بکنیم
یواش میزنی از پشت سر به من دستی
که گرگ هستی و باید چه کار را بکنیم؟!
فاطمه اختصاری
دیدگاهتان را بنویسید