روز معلم

یکی از سخت‌ترین کارها نوشتن چیزی بعنوان تبریک به مناسبت روزی خاص است. مخصوصا اینکه به مناسبت‌ها و تعیین روزها اعتقادی نداشته باشی. من فکر می‌کنم اگر آدم‌ها همدیگر را دوست دارند و برای هم احترام قائلند یا هر چیزی، باید هر روز و هر لحظه به نحوی این را به‌هم یادآوری کنند. نه اینکه در انتظار روزی در تقویم باشند برای یک مبارک باد و یک دوستت دارم. اما خب تاریخ‌ها یادآور خوبی هستند برای ما که در زندگی و زخم‌هایش گیر کرده‌ایم و گاهی سرمان گرم تلخی خبرهای دوروبرمان است.

می‌خواستم مثل هر سال امروز را به استاد همیشه‌ام سیدمهدی موسوی تبریک بگویم و از او و فداکاری‌هایش بنویسم. از خودم بنویسم که چطور وارد کارگاه‌های ادبیات دکتر شدم و وابسته شدم به ادبیات و از حرف‌ها و بغض مردمی بنویسم که این احترام و احساس معلم/شاگردی را با کلماتی ناشایست توصیف می‌کنند. دیدم همه را قبلاً در ۱۲های اردیبهشت نوشته‌ام. دیدم که گوشه‌ای از زخم‌هایم را از روزهای انفرادی و بعدتر، دادگاه رفتن‌ها باز کرده‌ام و قسمتی از خونریزی‌اش را نشان داده‌ام. دیدم که عکس‌هایی که گذاشته‌ام غمگین بوده‌اند و جوان و بعدتر مایوس شده‌اند و موسفید. دیدم این چهارده سال آشنایی با دکتر موسوی را بیشتر از هر نوشتنی و هر تصویری و هر تعریفی، زندگی کرده‌ام.
این روزها که خسته‌ام و بی‌انگیزه، تنها نوشتن است که زنده‌ام می‌کند. و اگر کسی سر قلمم را بگیرد، خواهد رسید به استادی که ۱۴ سال پیش مرا از سردرگمی انتخاب‌ها نجات داد و شعر و ادبیات را به من هدیه داد. کاش زندگی‌ام چیزی باشد که لایق صرف اینهمه وقت و انرژی این استاد باشد.


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *