.
گواهی نامه ی رانندگی ام را در سال ۱۳۸۳ گرفتم. چند ماه بعد هم یک پراید مسی رنگ افتاد زیر پایم. چند تایی تصادف ریز کردم اما بالاخره یاد گرفتم چطور رانندگی کنم. چند باری توی خیابان به خاطر رانندگی دعوایم شد، بعد از آن یاد گرفتم باید توی خیابان پررو باشم. یاد گرفتم توی لاین سرعت با حداکثر سرعت برانم. توی مشهد تمام راننده ها با بوق زدن کارشان را راه می اندازند، من هم یاد گرفتم بوق بزنم. توی تهران یاد گرفتم به کسی اجازه ندهم توی ترافیک از من سبقت بگیرد. من که تمام زندگی ام کلهشق بودم در خیابان هم تبدیل شدم به راننده ای کلهشق. خلافهایی می کردم که به من احساس قدرت میداد.
احساس می کردم در مقابل شعار «رانندگی زن ها افتضاح است.» ایستاده ام. مردهایی که سوار ماشینم می شدند، جرات نمی کردند به رانندگی ام طعنه بزنند. گاهی که عجله داشتیم، از لاین اتوبوس می رفتم، پشت آمبولانس را می گرفتم و ترافیک را به سرعت طی می کردم، لاین برعکس را که مسیر کوتاه تری برای رسیدن به مقصد بود انتخاب می کردم، چراغ قرمز را… واقعا از نوشتن کارهایی که در رانندگی گرده ام شرمنده ام و ترجیح می دهم ننویسمشان. بالاخره قسمت هایی از کارهایم هم نتیجه ی شور جوانی و شیطنت هایی بود که سراسر زندگی آن سال هایم را گرفته بود.
حالا که نزدیک دو سال است ساکن نروژم و تقریبا با زندگی اینجا آشنا شده ام، به فکر این افتاده ام که دوباره رانندگی کنم. گواهینامه ی رانندگی ام را اگر ترجمه هم بکنم (که نمی دانم می شود یا نه) تنها سه ماه اعتبار دارد. شرایط گرفتن گواهینامه ی رانندگی نروژ هم به این سادگی ها نیست، مخصوصا برای کسانی که ساکن منطقه ی اروپا نیستند. اینکه فقط امتحان تئوری و عملی را بدهی کافی نیست. تعداد ساعت های مشخص و دوره های متفاوت رانندگی اجباری (مثل رانندگی در شب، روی یخ، راه دور) دارد که حتی اگر سالها راننده باشی نیز باید آنها را بگذرانی. هزینه ای که باید صرف گذراندن این کلاسها هم بکنی (با گذراندن حداقل ساعت) بسیار زیاد است. برای اینکه مقدارش را درک کنید می توانم بگویم که تقریبا برابر با اجارهی پنج ماه خانهام است.
بگذریم! کلا می خواهم چیز دیگری تعریف کنم.
حالا که کلاس رانندگی می روم، تفاوت رانندگی اینجا را حس می کنم و می بینم چه چیزهای احمقانه ای از رانندگی آنقدر توی مغزم درونی شده که دور شدن و تغییر دادنشان برایم زمان می برد. مثلا وقتی وارد خیابان های یک طرفه هم که می شوم، ماشین را در منتهی الیه سمت راست می رانم. مربی می پرسد چرا؟ می گویم برای اینکه ما سرعتمان کم است و اگر کسی بخواهد سبقت بگیرد… مربی می گوید در این خیابان کسی سبقت نمی گیرد. ماشین را بکش وسط راه، چون اینجوری از نظر امنیت بهتر است. یا توی خیابان هایی که تردد عابرپیاده بیشتر است با سرعت ۲۰ می رانیم. چون ممکن است هر لحظه عابری بیاید توی خیابان یا ماشینی از پارکینگ بیرون بیاید یا دوچرخه ای رد شود. ماشین های پشت سری هم با همین سرعت می آیند و هیچ کس عجله ای ندارد. شاید هم عجله دارند اما هر چیزی را فدای امنیت می کنند. اینجا یاد گرفته ام که باید باید باید برای عابر پیاده به طور کامل ایستاد. حتی اگر او از جایی غیر از خط عابر رد می شود. من برای عابر پیاده ماشین را کاملا نگه می داشتم، اما مربی می گفت این اشتباه است. چون ماشین را جوری نگه می داری که عابر پیاده شک می کند که می خواهی بایستی یا ممکن است نایستی! باید آنقدر زود و با فاصله نگه داری که عابر شک نکند و احساس خطر ذره ای در دلش راه پیدا نکند.
مربی مدام به من می گوید خسته کننده رانندگی کن! خسته کننده تر! آهسته تر! و من فکر می کنم اگر من به همین شیوه، که به نظرم امن ترین شیوه ی رانندگی است، در ایران رانندگی می کردم، قطعا صدها فحش و بد و بیراه می شنیدم. سایر راننده ها فکر می کردند من چون زن هستم بلد نیستم پایم را روی گاز فشار بدهم! بلد نیستم سبقت بگیرم. اصلا لایی کشیدن در ایران یک قابلیت و امتیاز است!
قطعا عابر پیاده بودن در این کشور بسیار راحت است. می توانم بگویم قوانین رانندگی در اینجا با درصد بالایی رعایت می شود و امنیت جاده ها برای ماشین ها و راننده ها نیز بالاست. اما رانندگی در اینجا بسیار کند و بی خلاقیت است! مخصوصا برای من با آن پیشینهی رانندگی!
گاهی حس می کنم این کشور، با این حجم از سکون و آرامشش، دههی سی زندگی ام را سنگین خواهد کرد و صبور.
فاطمه اختصاری
دیدگاهتان را بنویسید