دلم براي باغچه مي سوزد

گزارش بازديد از مركز توانبخشي شهيد پاليزكاران – خرداد ۱۳۸۶

تهيه كننده :  فاطمه اختصاري (دانشجوی مامایی)

 

 

مثل مهمان هاي ناخوانده وارد مي شويم. مهمان هايي كه خوب مي شنوند ، خوب حرف مي زنند و خوب راه مي روند ولي شايد نمي توانند بفهمند شنيدن،حرف زدن و راه رفتن يعني چه؟ 

توي راهرو منتظر مي مانيم تا وقتي كه آقايي ما را به اتاق «تربيت شنيداري » دعوت مي كند تا آنجا منتظر بمانيم.

روي زمين يا  صندلي هاي كوچك مي نشينيم ، كنار اسباب بازي هايي كه ما را ياد بچگي هايمان مي اندازند.اتاق تربيت شنيداري پر مي شود از دانشجوهايي كه توي دستهايشان لوگو و كتاب حسني است و استادي كه ايستاده و اصلا معلوم نمي شود كه به چي فكر مي كند؟

همان آقاي قبلي وارد اتاق مي شود و بدون معرفي كامل خودش و مركز توان بخشي شروع مي كند به ارايه ي توضيحاتي راجع به رشته ي شنوايي سنجي ، انواع ناشنوايي ها و طرز درست كردن سمعك هاي مختلف. بعد هم ما را به اتاق كناري يعني « كلينيك شنوايي سنجي » راهنمايي مي كند. اتاقي كوچك كه آنجا متخصص ،آستانه ي شنوايي افراد را اندازه گيري مي كند.

«كلينيك سمعك» اتاقي است كه پشت يك ميز كوچك دستگاههاي كوچكتري ساخته مي شوند كه صداهاي پشت گوش افتاده را جمع مي كنند. مسئول آن اتاق كه نه!! همان آقاي قبلي راجع به طرز قالب گيري و درست كردن انواع سمعك ها توضيح مي دهد.

توي سالن فيزيوتراپي منتظر ايستاديم تا مسئول بخش مارا با علم فيزيوتراپي و دستگاههاي مختلف آنجا بيشترآشنا كند. 

اينجا خبري نيست جز اتاقك هايي كوچك كه با پرده هاي قهوه اي از سالن جدا مي شوند، جز ديوارهاي چرك، دستگاههاي خواب آلود خراب ، دستگاههاي خواب آلود سالم، تخت هاي تعادل ، مريض ها ي كسل و بهت زده ، خانواده هاي بهت زده تر و كسل تر و صداي خنده ي دانشجوها كه در فضاي غم آلود سالن فيزيوتراپي دوامي ندارد. خنده هايي كه با همه ي بي دوامي، گرمايش خيلي بيشتر از گرماي مصنوعي دستگاههاي فيزيوتراپي است.

آقاي (نمي دانم دكتر، متخصص يا …؟؟) بعد از مدتي طولاني همه ي ما را جمع مي كند و مي گويد « الان سرم خيلي شلوغ است، وقت ندارم، هماهنگي نشده» ظاهرا نامه به دست آقاي دكتر؟ نرسيده. آقاي ديگري (نمي دانم دكتر، متخصص يا …؟؟) توي حرف ها مي پرد و راجع به دستگاه «ديامتري » توضيحات مختصري مي دهد «دستگاهي است براي رفع چسبندگي هاي لوله ي فالوپ» و بعد هم با خنده اي زوركي مي گويد « شما دانشجوي مامايي هستيد!!؟ و مهمترين چيز براي شما همين مورد است . همين به درد شما مي خورد. دستگاه ديامتري. دانستن بقيه ي چيزها – دستگاهها- براي شما لازم نيست» 

همه مان به هم نگاه مي كنيم . فقط نگاه مي كنيم !! قرار مي گذاريم برويم و وقتي محيط خلوت تر شد برگرديم تا آقاي دكتر؟ راجع به بقيه ي چيزهايي كه برايمان لازم نيست!! توضيحات مختصري بدهند.

«بخش كاردرماني» اتاق نسبتا بزرگي است كه نيمي از آن را رختخواب هاي پهن شده ي روي زمين گرفته اند . دقيقا نمي دانيم براي چه؟ اما هركسي حدسي ميزند و همه ترجيح مي دهند نپرسند.

دو آقاي نسبتا مسن پشت دو تخت نشسته اند و هركدام با يك بچه مشغول كار هستند. آقاي اولي! دختربچه ي دو ساله اي را روي يك توپ بزرگ گذاشته و دست و پاهايش را از دو طرف مي كشد. بچه گريه مي كند . ما نگاه مي كنيم!! از توپ پايين مي آيد . دختر بچه ي دو ساله فلج مغزي است و نمي تواند كمرش را صاف نگه دارد ، خوب راه برود و لبخندهاي غمگيني دارد. آقاي اولي سعي مي كند روي تخت صاف نگهش دارد. آقاي اولي كمر دختربچه را گرفته و مي گويد «وايسا وايسا وايسا!!». آقاي اولي صدايش خيلي بلند است . بچه به بغل مادر بي قرارش برميگردد . برايش شكلات جمع كرده ايم. لبخندهايش را رويمان مي پاشد. آقاي اولي راجع به كاردرماني و بيماري هايي كه با اين رشته بهبود نسبي مي يابند توضيح مي دهد و تاكيد مي كند «شما ماما هستيد! موقع زايمان خيلي بايد مراقب باشيد و اگر مشكلي پيش آمد بلافاصله و بدون تاخيربفرستيد سزارين.»

آقاي دومي پشت تخت دومي نشسته دست بچه ي شل و تپلي را گرفته و ماساژ مي دهد ، مادر بچه دست ديگر بچه را گرفته و همين كار را مي كند. هر دو ساكتند.

گوشه ي اتاق توپ هاي كوچك و بزرگي افتاده اند و اسباب بازي هاي چوبي مخصوص كاردرماني بدون اعتراض زندگي طولانيشان را ادامه مي دهند. بچه ها هفته اي يك روزهمراه خانواده شان  به اينجا مي آيند و با آنها كار مي شود تا مثل بچه هاي عادي رشد كنند. نه!! تا سعي كنند در رشدشان هرچه زودتر به بچه هاي طبيعي برسند. گردن بگيرند،تعادلشان را حفظ كنند، راه بروند، بدون كمك بنشينند و هزار تا كار ساده ي ديگر كه به خاطر ناتواني نميتوانند انجام دهند. هزار تا كار كه به فكرهاي سالم ما نمي رسد. به فكرهاي سالم و بي خيال ما!!

در «اتاق پروتز» خانم كارشناس ما را با رشته اش ،اتاق هاي مربوط به كارش و دستگاهها و وسايل مختلف ساخت پروتز و ارتز آشنا مي كند و انواع پروتز ها و ارتز ها را توضيح مي دهد. حتي سعي مي كند نمونه هاي قديمي را ازداخل قفسه ي به هم ريخته اي بيرون بكشد و به ما نشان بدهد. 

خانم كارشناس مي گويد «ارتز هاي ستون فقرات و اندام تحتاني ارتزهاي خيلي موثري هستند . اما اينجا كار نمي شود» مي پرسيم« براي بچه هاي CDH چه ارتزي استفاده مي شود؟» مي گويد « ما بچه هاي CDH را پذيرش نمي كنيم. سالهاست كه چنين ارتزي اينجا كار نمي شود . ماهم كار نمي كنيم » 

خانم كارشناس بريس هاي مختلفي را از زير گرد و خاك بيرون مي كشد و به ما نشان مي دهد. خانم كارشناس مي گويد كشور آلمان در ساخت وسايل توان بخشي خيلي پيشرفت كرده . خانم كارشناس از غبار گچي كه توي هواي كارگاه و ريه هايش معلق است شكايت دارد. خانم كارشناس تابلو هايي را كه به ديوار نصب شده به ما نشان مي دهد، مدلهاي جديد ارتز و پروتزي كه در كشورهاي پيشرفته از آنها استفاده ميشود. عكس ها خيلي شفاف اند و خودشان را از ديوارهاي غبارگرفته ي پاليزكاران جدا مي كنند. 

خانم كارشناس هرچند ما را بي سواد!! فرض مي كند اما خانم مهرباني است . شايد هم نامه به دستش رسيده است!! ما را به اتاق «كفش طبي» و «اتاق تمرين» مي برد و توضيحات خوبي مي دهد ،به سوالات مختلف ما پاسخ مي دهد. 

اتاق تمرين اصلا اتاق نيست . گوشه ي دورافتاده ايست با ميله ها و پله هايي كه خاك مي خورند. 

خانم كارشناس مي گويد « تمرين و آموزش خيلي مهم است . دراتاق تمرين ياد مي دهيم از پروتز چطور استفاده كنند تا مشكلي نداشته باشند. در كشورهاي پيشرفته همه ي اين كارها به صورت تيمي انجام مي شود . دقيقا بعد از عمل قطع عضو فيزيوتراپ و كاردرمان و روانشناس و … به كمك مريض مي روند و كارشان را با همكاري هم شروع مي كنند.» و حتي اگر خانم كارشناس هم نمي گفت همه ي ما از چهره ي اتاق تمرين!! مي فهميديم كه « در ايران به اين بخش اهميت زيادي داده نمي شود!»

از راهروهاي تكراري رد مي شويم. طاهره مي گويد « جاي كثيف و دلگيريست! چقدر گرم است!» مي خندم و مي گويم « آدم ياد بيمارستان رضوي مي افتد!!!». از استاد مي پرسم «چرا؟؟؟»  فورا مي گويد « چون پايين شهر است » و تازه يادم مي آيد كه به حفره ي كوچكي وارد شده ايم كه توي كوچه پس كوچه هاي پايين شهر باز شده و هدف هاي بزرگي دارد. هدف هاي خيلي بزرگ!!

دوباره به سالن فيزيوتراپي مي رسيم. چيزي تغيير نكرده است. هنوز هم نامه به دست آقاي دكتر نرسيده . هنوز سرش شلوغ است. 

دختري كه فلج مغزي است با كمك مددكار و مادرش به سختي از پله ها بالا و پايين مي رود. مي گويند ديپلم دارد. دختر جواني با دوچرخه كار مي كند، چند سال پيش تصادف كرده و ضايعاتي برايش به جامانده. خانم پيري روي يك تخت خوابيده و پايش را با كش ورزش مي دهد. 

انگار آقاي دكتر مهربان تر شده . دوباره جمعمان مي كند و با صبوري بيشتري  ما را با دستگاهها آشنا مي كند. دستگاههاي الكترو تراپي ، ورزش درماني و حرارت درماني . مي توانم همه ي حرفهايش را بنويسم . اينكه از كدام دستگاه براي كاهش درد و از كدام براي تحريك عضلات استفاده مي شود. اينكه كدام دستگاه نور مرئي دارد. كدام حرارت خشك . اينكه hot pack خراب است و … اما ديگر خسته ام. همه گرممان است و از دور زدن توي مارپيچي كه هر گوشه اش حفره اي خاليست خسته شده ايم.اما هنوز مي خنديم. خنده هايمان كمرنگ تر شده و بوي ماندگي مي دهند و صدايشان از گوش هاي به ظاهر سالم خودمان فراتر نمي رود.

از پله ها بالا مي رويم. خانم كارشناس گفتار درماني منتظر كودكي است كه شكاف كام دارد ، تودماغي صحبت مي كند و بعضي اصوات را با تشديد ادا مي كند. ما نمي بينيمش چون سر قرارش حاضر نشده. به صحبت هاي خانم كارشناس گوش مي دهيم و كارتهاي نقاشي روي ميزش را وارسي مي كنيم. پشت پاراوان چند صندلي كوچك است و يك كمد پر از وسايل بازي خراب و خاكي . البته درش سالهاست كه بسته است. اين را خانم كارشناس مي گويد!! 

ياد اتاق گفتار درماني مركز معلولان شهيد بهشتي مي افتم. ديوارهايش پر از عكس هاي مختلف اشيا و ميوه بود. يك كمد پر از اسباب بازي و وسايل و دستگاههاي مختلف و آينه اي قدي . پنجره هاي  روشن ، اتاق روشن تر. 

خداحافظي مي كنيم. از خانم كارشناس و از مركز توانبخشي  پاليزكاران. توي حياط كوچك روي لبه ي باغچه منتظر سرويس هستيم. استاد هم كمي آنطرف تر نشسته و دارد – نمي دانم به چي؟- فكر ميكند.

دلم گرفته و آنقدر حواس همه ي بچه ها پرت است كه نمي توانم برايشان اين شعر را بخوانم :

كسي به فكر گل ها نيست

كسي به فكر ماهي ها نيسست

كسي نمي خواهد باور كند كه باغچه دارد مي ميرد

كه قلب باغچه در زير آفتاب ورم كرده است

كه ذهن باغچه دارد آرام آرام از خاطرات سبز تهي مي شود

و حس باغچه انگار

 چيزي مجردست كه در انزواي باغچه پوسيده ست.

حياط خانه ي ما تنهاست

حياط خانه ي ما در انتظار بارش يك ابر ناشناس

 خميازه مي كشد

و حوض خانه ي ما خاليست

ستاره هاي كوچك بي تجربه

از ارتفاع درختان به خاك مي افتند

و از ميان پنجره هاي پريده رنگ خانه ي ماهي ها

شب ها صداي سرفه مي آيد

حياط خانه ي ما تنهاست.

« فروغ فرخزاد»

 


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *