۱۶ شهریور ۱۳۹۵
آیا آدم در زندگی اجتماعی می تواند همه را دوست داشته باشد؟ یعنی اصولا اخلاقی است که آدم همه را دوست داشته باشد؟
من صریحاً می گویم نه!
می خواهم از یک زاویه ی دیگر به قضیه نگاه کنم. عضو هر گروهی که باشیم، یا هر سلیقه ای که داشته باشیم بالاخره در اطرافمان پیدا می شوند آدم هایی که نظرگاه هایشان متفاوت با یکدیگر است. درنتیجه در ساده ترین حالت به دو گروه تقسیم می شوند. برای مثال گروه الف می گویند ماست خوشمزه است و گروه ب می گویند ماست بدمزه است. آدم سالم که نمی تواند در هر دو گروه قرار بگیرد. اگر می خواهد با این خیل عظیم آدم هایی که درباره ی مزه ی ماست نظر می دهند بماند، ناچار باید یکی را انتخاب کند.
حالا اگر یک گروه بگویند ماست سفید است و گروه دیگر بگویند سیاه، ممکن است بگومگویی هم این وسط شکل بگیرد و اعضای هر گروه مخالفت صریح خودشان را درباره ی رنگ ماست ابراز کنند. آدم سالم باز هم اگر می خواهد بین افرادی باشد که درباره ی ماست نظرگاهی دارند، باید خودش را در یک گروه قرار بدهد. نمی تواند با گروه ماست سیاه ها بگردد و خوش بگذراند و از آن طرف در مقابل ماست سفیدها بدگویی طرف مقابل را بکند و اعلام کند نظرش موافق ماست سفیدهاست.
به نظر من آن آدم هایی که اینجوری اند یک جای کارشان می لنگد. آدم هایی هستند که می خواهند به زور خودشان را در همه جا، جا دهند و مطرح کنند. می خواهند با همه خوب باشند تا اگر جایی کارشان به مشکلی برخورد کرد یا نیازشان افتاد بتوانند از آدم های همه ی گروه ها کمال استفاده را ببرند. در فضاهای ادبیات هم از این جور آدم ها کم نداریم.
منظورم مخاطب هایی که تنها با اثر یک فرد روبرو می شوند نیست. کسی که شعر را دنبال می کند خب شعر را دنبال می کند دیگر. کاری ندارد که مؤلف آن اثر با مؤلف آن یکی اثر چه پشت پرده هایی داشته اند یا دارند.
منظورم آن هایی است که گردانندگان جلسات شعر هستند، تصمیم گیرنده های جشنواره ها، کلّه گنده ها، ناشرها، رابط ها و مدیر برنامه ها و… آن هایی که اتفاقا علاقه مند پشت پرده هستند. آن هایی که می خواهند نه با اثری که تولید می کنند بلکه از لینک های ارتباطی ای که زده اند با سرعت زیاد بالا بروند و به جایی که واقعا هنوز هم من نمی دانم کجاست برسند. این ها همان هایی هستند که همه را دوست دارند. به همه ابراز ارادت می کنند. در عکس های مختلف گاهی کنار ماست سفیدها و گاهی دست در گردن ماست سیاه ها می ایستند. کاریشان هم نمی شود کرد. گاهی با چنان مهربانی و صداقتی درباره ی ماست حرف می زنند که آدم گول می خورد و اصلا دلش نمی آید این تناقضات را توی روی این افراد بیاورد.
نتیجه این می شود که همه مان زیر پارچه ای از جنس لباسِ پادشاهِ برهنه داریم به هم محبت می کنیم و قربان صدقه ی هم می رویم و عکس های گروهی مان را به روز می کنیم و نمی دانیم بوی پوسیدگی زیر این لایه ی مصنوعی و دروغین یک روز برخواهد خاست.
و چقدر دلم این جمله ی فیلم اصغر فرهادی را دوست دارد که «نمیشه تا آخر عمر یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور جوب. بالاخره یه جا جوب گشاد میشه!»
فاطمه اختصاری
@fateme_ekhtesari
https://telegram.me/fateme_ekhtesari
دیدگاهتان را بنویسید