از میان آتش

مقدمه ی سیدمهدی موسوی بر کتاب «مرده ای که مرده بود یک نفس عمیق کشید، یا ۳۸ روز انفرادی اوین»

 

مقدّمه نوشتن برای فاجعه‌ای که لحظه به لحظه‌اش را از نزدیک تجربه کرده‌ای سخت است. تا می‌خواهی به لحن و تکنیک و تغییر راوی و… دقّت کنی پرت می‌شوی توی آن ماجراها. و بعد حالت بد می‌شود و دچار تشنّج می‌شوی و می‌افتی روی تخت…

فاطمه اختصاری با فاجعه کنار آمده است. در لایه‌های متوالی نمادینه شدن، این ماجرا شکل اصلی خودش را از دست داده و در مرحله‌ی بازنویسی به اثری هنری تبدیل شده که فراتر از روایت زندانی شدن یک هنرمند، لایه‌هایی روان‌شناختی و فلسفی پیدا کرده است. برای همین هم هست که دوست داشتم این چند سطر را در ابتدای آن بنویسم و به مخاطبی که این تجربه‌ها را نداشته بگویم با چیزی فراتر از خاطره‌نویسی و همذات‌پنداری و اشک و ناله طرف است. فاطمه اختصاری تو را می‌برد وسط آتش… و من مطمئنم موقع بیرون آمدن از این سطرها بخشی از خودتان را درونش جا گذاشته‌اید. بخشی که آمیزه‌ای از خشم و نفرت و عشق است.

من سال‌هاست خاطره نمی‌نویسم. حتّی در دوران یازده ساله‌ی وبلاگ نویسی‌ام هم، وبلاگم را مثل سایتی هنری، اجتماعی اداره‌ می‌کردم. من از خاطره‌ها می‌ترسم. از آنها فرار می‌کنم و سعی می‌کنم فراموششان کنم. تمام زندگی من در آینده رخ می‌دهد. اتّفاقات نیامده را هزاران بار مرور می‌کنم و می‌ترسم و رنج می‌کشم و لذّت می‌برم و… قبل فرارمان صدها بار هر ایست بازرسی را در ذهنم تجربه کردم. هر شلیک تیر به سمتمان… و هر بار حالم بد شد. امّا گذشته را قایم می‌کنم. در ژرف‌ترین جاهای ضمیرناخودآگاهم. که حتّی خودم هم اگر خواستم پیدایش نکنم. اما «فاطمه» شجاعت روبرو شدن با حقیقت و از آن ترسناک‌تر نوشتنش را دارد. حتّی اگر به قیمت نابودی بخشی از روحش باشد.

این متن‌ها همه‌ی ماجرا نیست. تلخ‌ترین لحظه‌ها و شکنجه‌ها و تحقیرها و ناامیدی‌ها در سپیدی‌های متن جریان دارد. «کورت ونه‌گات» در «سلاخ خانه‌ی شماره‌ی پنج» می‌نویسد که وقتی فاجعه رخ می‌دهد کسی باقی نمی‌ماند که بخواهد داستان را تعریف کند. فقط شاید گنجشکی کوچک از بالای خرابه‌ها رد شود و با زبانی که هیچ‌کس نمی‌فهمد بگوید: جیک… جیک… جیک… فاطمه‌ی اختصاری همان گنجشک است که به روایت فاجعه برآمده است اما چه کسی پشت این کلمات را خواهد دید؟ هیچ کس زنده از دل آتش بیرون نمی‌آید. ما مرده‌های متحرّکی هستیم که فقط سعی می‌کنیم ادای زندگی را دربیاوریم.

داستان این سال‌های ما اگر بخواهد با صداقت برای مخاطب بیان شود یک فیلم سینمایی مهیّج است. همه‌اش تلاش و شکست و هیجان و حادثه… و بعد کند شدن ریتم برای سی و هشت روز جهنّمی… و بعد دوباره حادثه و حادثه. اتّفاق‌هایی که آنقدر شبیه فیلم‌های هندی و هالیوودی هستند که خودم را هم در مرورشان شوکه می‌کنند. و بعد فیلم می‌رسد به اینجا که سکون است و رکود و پایانِ باز… به تبعیدی که از آن گریزی نیست و شمردن لحظه‌ها برای فرا رسیدن مرگ.

امّا فاطمه اختصاری همه چیز را می‌برد در دل کلمات. و کلمات زمان را می‌شکنند. مکان را می‌شکنند. و جریان پیدا می‌کنند در جایی ماورای اتفاقات. در عمیق‌ترین بخش‌های روحمان. جایی که چنگک دراز بازجوها و شکنجه گرها به آن نمی‌رسید. این کتاب زخم را توصیف نمی‌کند می‌رود کنار گلبول‌های قرمزی قدم می‌زند که حتّی نمی‌دانند لحظاتی بعد برای همیشه خواهند مرد.

این کتاب با شعر تمام می‌شود. و مطمئن باشید که این موضوع اتّفاقی نیست. آخر قصّه‌ی ما شعر است. چیزی که ما مرده‌ها را در این برزخ لعنتی هنوز به جلو رفتن وادار می‌کند. که به قول «شیمبورسکا»: امّا من نمی‌دانم و نمی‌دانم ومی‌چسبم به همین… مثل حفاظ پلّه‌ها…

سیدمهدی موسوی

 

دانلود کتاب


Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *